کلمه جو
صفحه اصلی

حساب کردن


مترادف حساب کردن : شماره کردن، شمردن، محاسبه کردن، سنجیدن، برآورد کردن، شمارش، محاسبه، محسوب داشتن، خیال کردن، فرض کردن، فکر کردن

برابر پارسی : همارنیدن، آماردن

فارسی به انگلیسی

calculate, compute, count, figure, reckon, compound, to calculate, to compute, to reckon

to calculate, to compute, to reckon


calculate, compute, count, figure, reckon


فارسی به عربی

احسب , حساب
( حساب کردن (بارقام ) ) صفر

احسب , حساب


مترادف و متضاد

account (فعل)
حساب کردن، شمردن، محاسبه نمودن، حساب پس دادن، دانستن، مسئول بودن، ذکر علت کردن، دلیل موجه اقامه کردن، تخمین زدن، نقل کردن

score (فعل)
حساب کردن، پرداختن، تحقیر کردن، علامت گذاردن، ثبت کردن، امتیاز گرفتن، به حساب آوردن، پوان اورد ن، با چوب خط حساب کردن

calculate (فعل)
حساب کردن، بر اورد کردن، محاسبه کردن

count (فعل)
حساب کردن، شمردن، پنداشتن

compute (فعل)
حساب کردن، تخمین زدن، محاسبه کردن

numerate (فعل)
حساب کردن، بشمار اوردن، خواندن یا شمردن، قادر شمردن

figure (فعل)
حساب کردن، شمردن، کشیدن، مجسم کردن، تصویر کردن

sum (فعل)
حساب کردن، جمع کردن، با هم جمع کردن، مختصر و موجز کردن

cipher (فعل)
حساب کردن، سری کردن، صفر گذاردن، برمز دراوردن

شماره کردن


شمردن، محاسبه کردن


سنجیدن


برآورد کردن


شمارش، محاسبه


محسوب‌داشتن


خیال کردن، فرض کردن، فکر کردن


۱. شماره کردن
۲. شمردن، محاسبه کردن
۳. سنجیدن
۴. برآورد کردن
۵. شمارش، محاسبه
۶. محسوبداشتن
۷. خیال کردن، فرض کردن، فکر کردن


فرهنگ فارسی

بررسی کردن مطالعه و دقت کردن

لغت نامه دهخدا

حساب کردن. [ ح ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) محاسبت حساب :
آنگهت ای پسر ندارد سود
با تن خویش کرد جنگ و حساب.
ناصرخسرو.
با تن خود حساب خویش بکن
گر مقری به روز حشر و حساب.
ناصرخسرو.
گهی که جرم مرا پیش تو حساب کنند
تو رشحه ای ز کرمهای بی حساب بریز.
خاقانی.
منکه خاقانیم حساب جهان
جو بجو کرده ام به دست خرد.
خاقانی.
حسابی کرد با خود کاین جوانمرد
که زد بر گرد من چون چرخ ناورد.
نظامی.
کنون کرد باید عمل را حساب
نه وقتی که منشور گردد کتاب.
سعدی ( بوستان ).
چو دی رفت و فردا نیاید بدست
حساب از همین یک نفس کن که هست.
سعدی ( بوستان ).
تو حساب خویشتن کن نه حساب خلق سعدی
که بضاعت قیامت عمل تباه داری.
سعدی.
و همه وقت خواب نکند و حساب نفس خود کند. ( مجالس سعدی ). || کنایت از بررسی کردن. مطالعه و دقت کردن. || اعتبار کردن. فرض کردن :
خال سیاه را ز چه رو نافه نشمرد
چشم ترا هر آنکه به آهو کند حساب.
طغرا ( از آنندراج ).

دانشنامه عمومی

آماردن.


فرهنگ فارسی ساره

همارنیدن


واژه نامه بختیاریکا

تی بلند آویدِن

جدول کلمات

محاسبه, شماردن

پیشنهاد کاربران

حاسب


کلمات دیگر: