کلمه جو
صفحه اصلی

سامر

فرهنگ اسم ها

اسم: سامر (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: sāmer) (فارسی: سامِر) (انگلیسی: samer)
معنی: افسانه سرا، قصه گو، افسانه گوینده، افسانه گویندگان

(تلفظ: sāmer) افسانه گوینده ، افسانه گویندگان .


فرهنگ فارسی

افسانه گوینده، افسانه گو، قصه گو، مجلس افسانه گو
۱ - افسانه سرای قصه گوی . ۲ - مجلس قصه گویان .
حاکم نشین ایالت پادکاله بخش بولونی

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] (اِفا. ) قصه گو، افسانه گو.

لغت نامه دهخدا

سامر. [ م ِ ] (اِخ ) حاکم نشین ایالت پادوکاله بخش بولونی دارای 2500 تن جمعیت است . و 2050 گز از سطح دریا ارتفاع دارد.


سامر.[ م ِ ] ( ع ص ) افسانه گوینده. افسانه گویندگان. اسم جمع است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نقال. ج ، سُمّار.

سامر. [ م ِ ] ( اِخ ) سامریه. شهر مشهور در فلسطین وسطی و آن همان سبطیه است که بمسافت سی میلی شمال اورشلیم و شش میلی شمال غربی شکیم واقع است. ( قاموس کتاب مقدس ص 459 ). و این جز سامره ( سر من رأی ) است که در بین النهرین است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ).نام جایی است که در آنجا پارچه تنک بسیار لطیف بافند و جامه سامری منسوب بدانجا است. ( برهان ). ذوسامر،ملکی است از یمن در آنجا پارچه تنک است بسیار لطیف بافند و جامه سامری منسوب بدانجا است. ( آنندراج ).

سامر. [ م ِ ] ( اِخ ) شخصی که در زمان موسی علیه السلام گوساله سخن گوی بعلم سحر ساخته بود. ( برهان ) ( آنندراج ). رجوع به سامری شود.

سامر. [ م ِ ] ( اِخ ) حاکم نشین ایالت پادوکاله بخش بولونی دارای 2500 تن جمعیت است. و 2050 گز از سطح دریا ارتفاع دارد.

سامر. [ م ِ ] (اِخ ) سامریه . شهر مشهور در فلسطین وسطی و آن همان سبطیه است که بمسافت سی میلی شمال اورشلیم و شش میلی شمال غربی شکیم واقع است . (قاموس کتاب مقدس ص 459). و این جز سامره (سر من رأی ) است که در بین النهرین است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).نام جایی است که در آنجا پارچه ٔ تنک بسیار لطیف بافند و جامه سامری منسوب بدانجا است . (برهان ). ذوسامر،ملکی است از یمن در آنجا پارچه تنک است بسیار لطیف بافند و جامه ٔ سامری منسوب بدانجا است . (آنندراج ).


سامر. [ م ِ ] (اِخ ) شخصی که در زمان موسی علیه السلام گوساله ٔ سخن گوی بعلم سحر ساخته بود. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سامری شود.


سامر.[ م ِ ] (ع ص ) افسانه گوینده . افسانه گویندگان . اسم جمع است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نقال . ج ، سُمّار.


فرهنگ عمید

۱. افسانه گوینده، افسانه گو، قصه گو.
۲. (اسم ) مجلس افسانه گویان.

پیشنهاد کاربران

در انگلیسی به معنی تابستان

پرشور و حرارت

مرد پر صلابت

افسانه گوینده؛ افسانه گو؛ قصه گو.
۲. ( اسم ) مجلس افسانه گویان.

سامر : سامر ( عربی ) دلداری دهنده .

سامِر : افسانه گوینده، افسانه گویندگان.

سامر_ سامراد

اطلاعت بیشتری درمورده سامر المدنی بذارین



کلمات دیگر: