کلمه جو
صفحه اصلی

دراویختن

فرهنگ فارسی

( در آویختن ) ( مصدر ) ۱ - آویزان کردن معلق نمودن ۲ - خشمناک کردن .

فرهنگ معین

( درآویختن ) (دَ. تَ ) (مص م . ) ۱ - گلاویز شدن ، چنگ زدن . ۲ - آویزان شدن .

لغت نامه دهخدا

( درآویختن ) درآویختن. [ دَ ت َ ] ( مص مرکب ) آویختن. آویزان کردن. معلق نمودن. ( ناظم الاطباء ).انشاب. تعلیق. ( دهار ) ( المصادر زوزنی ) :
به هر جای دیبا درآویختند
همه کوی و برزن درم ریختند.
فردوسی.
لاله به شمشاد برآمیختند
ژاله به گلنار درآویختند.
منوچهری.
کباب از تنوره درآویخته
چو خونین ورقهای جوشنوران.
منوچهری.
از زر و سیم قندیلها کردند و از سقف درآویختند. ( قصص الانبیاء ص 175 ). هرکه گوش روباه از گهواره طفل درآویزد طفل گریان و کودک بدخوی از گریستن بازایستد. ( سندبادنامه ص 329 ). در آهنین از درهای عموریه به بغداد آورد [ معتصم خلیفه ] و به دری از درهای دارالخلافه که آنرا باب العامه گویند، درآویخت. ( تجارب السلف ). تا بدان میرسید که ایشان را سرنگون درمی آویختند و می زدند و سراهای ایشان خراب می کردند. ( تاریخ قم ص 161 ). تسمیط؛ چیزی از دوال زین درآویختن. ( دهار ). تقلید؛درآویختن چیزی در گردن ستور قربانی جهت علامت هدی. ( از منتهی الارب ). شنق ؛ درآویختن مشک از جای. ( تاج المصادر بیهقی ). نوط؛ چیزی از جای درآویختن. ( دهار ). || بر چیزی یا بر کسی آویختن. ( ناظم الاطباء ). از او آویزان شدن. درآویختن. اعتلاق. التحاص. انتشاب.ایشاق. تشبب. ( منتهی الارب ). تعلق. ( دهار ). تکنع. علق. عنقشة. لَجَن. نَشَب. نَوط. ( منتهی الارب ) :
دو زلفکانت بگیرم دل پر از غم خویش
چو مرغ بسمل کرده از او درآویزم.
خفاف.
تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی تری
که به چشم تو چنان آید چون درنگری
که ز دینار درآویخت کسی چند پری
هرچه ناشسته بود پاک مکن باک مدار.
منوچهری.
درآویزد همی هر یک بدین گفتارها زینها
صلاح خویش راگوئی به چنگ خویش و دندانها.
ناصرخسرو.
اگر سوی قیصر بری نعل اسبش
ز فخرش درآویزد از گوش قیصر.
ناصرخسرو.
گر به دندان به جهان خیره درآویزم
نهلندم ببرند از بن دندانم.
ناصرخسرو.
درخت بارور فرزند زاید بیشمار و مر
درآویزند فرزندان بسیارش ز پستانها.
ناصرخسرو.
شاخ رز... بر آنچه نزدیکتر باشد درآویزد. ( کلیله و دمنه ).
از هوای سر زلف تو درآویخته بود
از سر شاخ زبان برگ سخنهای ترم.

فرهنگ عمید

( درآویختن ) ۱. گلاویز شدن.
۲. [قدیمی] آویزان شدن، چنگ درزدن.
۳. (مصدر متعدی ) [قدیمی] آویزان کردن، معلق ساختن.
۴. (مصدر متعدی ) [قدیمی] سرنگون کردن.


کلمات دیگر: