کلمه جو
صفحه اصلی

درواخ

فرهنگ فارسی

استوار، محکم، تندرست، سالم، عیب
( اسم ) ۱ - استواری درستی ثبات . ۲ - صحت سلامت .
در اصطلاح محلی گناباد خراسان سالم درست نا شکسته تمام درست و کامل

فرهنگ معین

(دَ ) (اِ. ) ۱ - استوار، محکم . ۲ - سالم ، تندرست .

لغت نامه دهخدا

درواخ. [ دَرْ ] ( اِ، ص ) دژواخ. حالت برخاستن از بیماری باشد که به عربی نقاهت گویند. ( برهان ). نقاهت از بیماری. ( از آنندراج ) ( انجمن آرا ). حالتی را گویند که کسی از بیماری برآمده به صحت کامل نرسیده باشد و آنرا به تازی نقاهت خوانند. ( جهانگیری ). بیماری که به شده باشد.( شرفنامه منیری ). تن درست. ( حبیش تفلیسی ). ناقه. ( صحاح الفرس ). آن بود که از نالندگی و بیماری بدر آمده باشد و به درستی رسیده. ( لغت فرس اسدی ). آن بود که از بیماری به تندرستی آمده باشد. ( حاشیه فرهنگ اسدی ). درست باشد، چون کسی از بیماری خوش و درست شده باشد گویند درواخ گشت. ( نسخه فرهنگ اسدی ) :
کرده خصمان بر او جهان فراخ
تنگ تر از درون گه درواخ.
سنائی ( از آنندراج ).
|| سره وموافق آرزو و دلخواه. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ).
- درواخ شدن ؛ خوب شدن. درست شدن. محکم و قرص گشتن. خوب شدن پس از بیماری. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ) :
چونکه مالیده بدو گستاخ شد
در درستی آمد و درواخ شد .
رودکی.
|| محکم و مضبوطو یقین و درست و تحقیق که نقیض گمان باشد. ( برهان ) ( از جهانگیری ). مُحکم و مضبوط و محقق ، چنانکه گویند:گمانم به فلان درواخ است ؛ یعنی محکم است و به سرحد یقین رسیده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). چون به کسی به درستی گمان برند گویند به فلانی گمان بد مبر درواخ است یعنی درست است. ( نسخه فرهنگ اسدی ) : ذوالفنون گفته چون کنی با وی که بضاعت تو بدست او بود و درد تو موافق داروی او باشد دامن او را درواخ دار. ( خواجه عبداﷲ انصاری ، از آنندراج ). شنودن سخن نیکان و حکایات پیران و احوال ایشان دل مریدان را تربیت باشدو قوت عزم فزاید... و دوست در ولایت و رکن درواخ زید. ( طبقات خواجه عبداﷲ انصاری ، از جهانگیری ). || شجاع و دلیر. ( برهان ) ( جهانگیری ). تند. تیز. باصلابت :
با امر تو درواخ ننگرد
شیر فلک اندر غزال ملک.
ابوالفرج رونی ( از جهانگیری ).
|| شجاعت و دلیری. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). صلابت :
فلک جناب عطاردبنان مهرضمیر
زحل مراتب مه رایت اسددرواخ.
منصور شیرازی ( از جهانگیری ).
|| درشتی و غلظت. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). || عیب و عار. ( برهان ).

درواخ. [ دُرْ ] ( ص ) در اصطلاح محلی گناباد خراسان ، سالم. درست. ناشکسته. تمام. درست و کامل : خربزه درواخ آورد. ( یادداشت محمدِ پروین گنابادی ).

درواخ . [ دَرْ ] (اِ، ص ) دژواخ . حالت برخاستن از بیماری باشد که به عربی نقاهت گویند. (برهان ). نقاهت از بیماری . (از آنندراج ) (انجمن آرا). حالتی را گویند که کسی از بیماری برآمده به صحت کامل نرسیده باشد و آنرا به تازی نقاهت خوانند. (جهانگیری ). بیماری که به شده باشد.(شرفنامه ٔ منیری ). تن درست . (حبیش تفلیسی ). ناقه . (صحاح الفرس ). آن بود که از نالندگی و بیماری بدر آمده باشد و به درستی رسیده . (لغت فرس اسدی ). آن بود که از بیماری به تندرستی آمده باشد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). درست باشد، چون کسی از بیماری خوش و درست شده باشد گویند درواخ گشت . (نسخه ٔ فرهنگ اسدی ) :
کرده خصمان بر او جهان فراخ
تنگ تر از درون گه درواخ .

سنائی (از آنندراج ).


|| سره وموافق آرزو و دلخواه . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
- درواخ شدن ؛ خوب شدن . درست شدن . محکم و قرص گشتن . خوب شدن پس از بیماری . (از یادداشت مرحوم دهخدا) :
چونکه مالیده بدو گستاخ شد
در درستی آمد و درواخ شد .

رودکی .


|| محکم و مضبوطو یقین و درست و تحقیق که نقیض گمان باشد. (برهان ) (از جهانگیری ). مُحکم و مضبوط و محقق ، چنانکه گویند:گمانم به فلان درواخ است ؛ یعنی محکم است و به سرحد یقین رسیده . (انجمن آرا) (آنندراج ). چون به کسی به درستی گمان برند گویند به فلانی گمان بد مبر درواخ است یعنی درست است . (نسخه ٔ فرهنگ اسدی ) : ذوالفنون گفته چون کنی با وی که بضاعت تو بدست او بود و درد تو موافق داروی او باشد دامن او را درواخ دار. (خواجه عبداﷲ انصاری ، از آنندراج ). شنودن سخن نیکان و حکایات پیران و احوال ایشان دل مریدان را تربیت باشدو قوت عزم فزاید... و دوست در ولایت و رکن درواخ زید. (طبقات خواجه عبداﷲ انصاری ، از جهانگیری ). || شجاع و دلیر. (برهان ) (جهانگیری ). تند. تیز. باصلابت :
با امر تو درواخ ننگرد
شیر فلک اندر غزال ملک .

ابوالفرج رونی (از جهانگیری ).


|| شجاعت و دلیری . (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). صلابت :
فلک جناب عطاردبنان مهرضمیر
زحل مراتب مه رایت اسددرواخ .

منصور شیرازی (از جهانگیری ).


|| درشتی و غلظت . (برهان ) (جهانگیری ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). || عیب و عار. (برهان ).

درواخ . [ دُرْ ] (ص ) در اصطلاح محلی گناباد خراسان ، سالم . درست . ناشکسته . تمام . درست و کامل : خربزه ٔ درواخ آورد. (یادداشت محمدِ پروین گنابادی ).


فرهنگ عمید

۱. استوار، محکم.
۲. تندرست، سالم، بی عیب: چون که نالنده بدو گستاخ شد / تندرستی آمد و درواخ شد (رودکی: ۵۳۵ ).
۳. کسی که از بیماری برخاسته و تندرست شده.

دانشنامه عمومی

[do(a)rvāx] سالم، تندرست.


جدول کلمات

تندرست


کلمات دیگر: