کلمه جو
صفحه اصلی

خبل

عربی به فارسی

ديوانه کردن , عصباني کردن , ديوانه شدن


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) مبتلا بجنون شدن . ۲ - (اسم ) تباهی عقلتباه مغزی دیوانگی. ۳ - تباهی اعضا وفالج و قطع دستان و پاها. جمع : خبول . ۴ - ( مصدر ) افتادن سین وفائ از (( مستفعلن ) ) در بحرهای بسیط و رجز .
دیوانه مجنون

فرهنگ معین

(خَ بَ ) [ ع . ] (اِمص . ) ۱ - دچار جنون شدن . ۲ - فلج شدن .
(خَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) فاسد کردن ، تباه کردن . ۲ - (اِمص . ) فساد، تباهی .

(خَ بَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - دچار جنون شدن . 2 - فلج شدن .


(خَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فاسد کردن ، تباه کردن . 2 - (اِمص .) فساد، تباهی .


لغت نامه دهخدا

خبل. [ خ َ ] ( ع مص ) فاسد گردانیدن. خراب کردن. تباه نمودن. ( از اقرب الموارد ). || زایل کردن غصه عقل را. زایل شدن عقل در اثر غصه و حزن.( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) ( تاج العروس ) ( قاموس ) ( لسان العرب ) ( تاج المصادر بیهقی ).
- امثال :
عاد غیث علی ما خبل ؛ ای افسد.
|| شل کردن دست. منه : ید مجبولة عن العضد. || بازداشت کردن و منع کردن. منه :واﷲ خابل الریاح ؛ ای حابسها. ( از اقرب الموارد ). || کوتاهی کردن در کار پدر. ( از منتهی الارب )( اقرب الموارد ). فعل این مصدر در این معنی با «عن » استعمال میشود یعنی بصورت : خبل عن فعل ابیه ؛ ای قصر.( از اقرب الموارد ). || پیر زفت شدن. ( از تاج المصادر بیهقی ). || اسقاط سین و فاء از مستفعلن در بحر رجز و بسیط کردن . ( از اقرب الموارد ) ( از تعریفات جرجانی ). اجتماع خبن و طی است در مستفعلن و متعلن بماند فعلتن بجای آن نهند و این فاصله کبری است... و چون هر دو بسبب جزو بدین زحاف ناقص میشود و آنکه بنفس خویش مستقل می آید آنرا مخبول خوانند. ( از المعجم ).

خبل. [ خ َ ب َ ] ( ع مص ) مجنون شدن. || شل شدن دست. ( از اقرب الموارد ).

خبل. [ خ َ ] ( ع اِ ) تباهی اعضاء. || فالج. ( از منتهی الارب )( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || قطع دست و پای. ج ، خبول. منه : لنا فی بنی فلان دماء و خبول. و نیز: من اصیب بدم اوخبل. ( از اقرب الموارد ). || منع. ( از منتهی الارب ). || انعام. آنچه زیاده بر اجرت مشروطی که حمال معین کرده است داده شود. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || قرض. || استعاره. ( از اقرب الموارد ).

خبل. [ خ َ ب َ ] ( ع اِ ) تباهی و فساد اعضاء. || فالج. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || جن. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || جنون. ( از اقرب الموارد ). || مرغی است که تمام شب بانگ کند و گوید ماتت خبل. || توشه دان. || مشک پر و مملو. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

خبل. [ خ ُ ] ( ع اِ ) خاطر. دل. گمان. ( از ناظم الاطباء ). منه : وقع فی خبلی ؛ افتاد در دل من معنی این اصطلاح : خطا کردم و پشیمان شدم. ( از منتهی الارب ) || گمان. تصور. ( از ناظم الاطباء ).

خبل. [ خ َ ب ِ ] ( ع ص ) دیوانه. مجنون. ( از اقرب الموارد ). || سخت و تنگ. منه : «دهرخبل »؛ روزگار سخت و پیچان بر مردم. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

خبل . [ خ َ ] (ع اِ) تباهی اعضاء. || فالج . (از منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || قطع دست و پای . ج ، خبول . منه : لنا فی بنی فلان دماء و خبول . و نیز: من اصیب بدم اوخبل . (از اقرب الموارد). || منع. (از منتهی الارب ). || انعام . آنچه زیاده بر اجرت مشروطی که حمال معین کرده است داده شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || قرض . || استعاره . (از اقرب الموارد).


خبل . [ خ َ ] (ع مص ) فاسد گردانیدن . خراب کردن . تباه نمودن . (از اقرب الموارد). || زایل کردن غصه عقل را. زایل شدن عقل در اثر غصه و حزن .(از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة) (تاج العروس ) (قاموس ) (لسان العرب ) (تاج المصادر بیهقی ).
- امثال :
عاد غیث علی ما خبل ؛ ای افسد.
|| شل کردن دست . منه : ید مجبولة عن العضد. || بازداشت کردن و منع کردن . منه :واﷲ خابل الریاح ؛ ای حابسها. (از اقرب الموارد). || کوتاهی کردن در کار پدر. (از منتهی الارب )(اقرب الموارد). فعل این مصدر در این معنی با «عن » استعمال میشود یعنی بصورت : خبل عن فعل ابیه ؛ ای قصر.(از اقرب الموارد). || پیر زفت شدن . (از تاج المصادر بیهقی ). || اسقاط سین و فاء از مستفعلن در بحر رجز و بسیط کردن . (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی ). اجتماع خبن و طی است در مستفعلن و متعلن بماند فعلتن بجای آن نهند و این فاصله کبری است ... و چون هر دو بسبب جزو بدین زحاف ناقص میشود و آنکه بنفس خویش مستقل می آید آنرا مخبول خوانند. (از المعجم ).


خبل . [ خ َ ب َ ] (ع اِ) تباهی و فساد اعضاء. || فالج . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || جن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جنون . (از اقرب الموارد). || مرغی است که تمام شب بانگ کند و گوید ماتت خبل . || توشه دان . || مشک پر و مملو. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


خبل . [ خ َ ب َ ] (ع مص ) مجنون شدن . || شل شدن دست . (از اقرب الموارد).


خبل . [ خ َ ب ِ ] (ع ص ) دیوانه . مجنون . (از اقرب الموارد). || سخت و تنگ . منه : «دهرخبل »؛ روزگار سخت و پیچان بر مردم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


خبل . [ خ ُ ] (ع اِ) خاطر. دل . گمان . (از ناظم الاطباء). منه : وقع فی خبلی ؛ افتاد در دل من معنی این اصطلاح : خطا کردم و پشیمان شدم . (از منتهی الارب ) || گمان . تصور. (از ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

در عروض، حذف سین و فا از مستفعلن چنان که متعلن باقی بماند و فعلتن به جای آن بگذارند، مخبول.
جنون، دیوانگی.

در عروض، حذف سین و فا از مستفعلن چنان‌که متعلن باقی بماند و فعلتن به‌جای آن بگذارند؛ مخبول.


جنون؛ دیوانگی.


دانشنامه آزاد فارسی

خَبْل
(در لغت به معنی تباهی عقل و اعضا) اصطلاحی در عروض، از زحاف های عروضی. حذف «س» و «ف» از «مستفعلن» است. در این جا به جای «مُتَعِلُن» باقی مانده «فَعِلَتُن» گذارند. رکن تحت زحاف خبل را مخبول نامند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار)
فساد (صحاح) خبال نیز به معنی فساد است چنانکه راغب گفته از غیر خودتان همراز مکیرید که در فساد شما کوتاهی نمی‏کنند اگر منافقان با شما به جنگ بیرون می‏شدند شما را فقط تباهی می‏افزودند. نا گفته نماند همراز بودن کافر و رفیق بودن منافق در جنگ، سبب اعوجاج فکر است زیرا آنها همیشه با وسوسه‏ها و سخنان باطل، افکار را پریشان می‏کنند. پس خبال هر تباهی نیست بلکه تباهی نیست بلکه تباهی و فساد فکری است. لذاست که راغب در معنی آن گفته: آن فسادی است که بر حیوان عارض می‏شود و موجب اضطراب می‏گردد مثل جنون یا مرضی که در فکر و عقل مؤثر است در اقرب گفته خبال به معنی فساد است که در افعال و بدان و عقول باشد. خبل را افساد نیز گفته‏اند . این کلمه فقط در دو آیه فوق آمده است .


کلمات دیگر: