کلمه جو
صفحه اصلی

خبن

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (مص م . ) پنهان کردن و نهادن طعام برای روز سختی .

لغت نامه دهخدا

خبن . [ خ ُ ب َ ] (ع اِ) این کلمه جمع خُبنَة است . رجوع به خبنة شود.


خبن . [ خ ُ ب ُن ن ] (ع ص ، اِ) مردی که اعضای وی درهم کشیده و بعضی در بعض دیگر متداخل باشد. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة) (تاج العروس ).


خبن. [ خ َ ] ( ع مص ) درنوشتن جامه و دوختن آن تا کوتاه شود. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). درنوشتن جامه و خیاطت آن. ( از اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) ( تاج العروس ). || مردن. || دروغ بر بافتن. ( از منتهی الارب ). || پنهان کردن طعام برای روزگار سختی و شدت. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). || خبن آوردن شاعر در شعر. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( تاج العروس ). || و خبن عبارت از اسقاط حرف ساکن از سبب خفی است که اول رکن باشد چنانکه در فعلاتن گویند. ( از المعجم فی معاییر اشعار العجم ). در «کشاف اصطلاحات فنون » خبن چنین تعریف شده است : بفتح خاء و سکون باء تحتانیه موحده ، نزد عروضیان افکندن دومین ساکن از جزء است و این جزء را مخبون نامندپس حذف سین مستفعلن مثلا خبن نامیده میشود و باقی آن که مستفعلن است مخبون باشد و چون غیر مستعمل است بجای آن مفاعلن آورند پس گفته میشود مفاعلن مخبون مستفعلن است چنانکه از عروض سیفی مستفاد می گردد و عنوان الشرف نیز در پاره ای از وسایل عروض عربی گوید: خبن اسقاط دومین ساکن است در صورتی که دومین ساکن سبب باشد و قید اخیر برای احتراز از ساکن در فاع لاتن در مضارع باشد. زیرا خبن در آن جائز نیست و برای این جهت فاع را وتد مفروق معتبر داشته اند و آنرا جدا نویسند.

خبن. [ خ ُ ] ( ع اِ ) از گوشه توشه دان تا دهن آن. ( از منتهی الارب ). مابین خرب المزادة و فمها. ( از اقربت الموارد ) ( متن اللغة ) ( تاج العروس ) ( ناظم الاطباء ).

خبن. [ خ ُ ب َ ] ( ع اِ ) این کلمه جمع خُبنَة است. رجوع به خبنة شود.

خبن. [ خ ُ ب ُن ن ] ( ع ص ، اِ ) مردی که اعضای وی درهم کشیده و بعضی در بعض دیگر متداخل باشد. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) ( تاج العروس ).

خبن . [ خ َ ] (ع مص ) درنوشتن جامه و دوختن آن تا کوتاه شود. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درنوشتن جامه و خیاطت آن . (از اقرب الموارد) (متن اللغة) (تاج العروس ). || مردن . || دروغ بر بافتن . (از منتهی الارب ). || پنهان کردن طعام برای روزگار سختی و شدت . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || خبن آوردن شاعر در شعر. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (تاج العروس ). || و خبن عبارت از اسقاط حرف ساکن از سبب خفی است که اول رکن باشد چنانکه در فعلاتن گویند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ). در «کشاف اصطلاحات فنون » خبن چنین تعریف شده است : بفتح خاء و سکون باء تحتانیه موحده ، نزد عروضیان افکندن دومین ساکن از جزء است و این جزء را مخبون نامندپس حذف سین مستفعلن مثلا خبن نامیده میشود و باقی آن که مستفعلن است مخبون باشد و چون غیر مستعمل است بجای آن مفاعلن آورند پس گفته میشود مفاعلن مخبون مستفعلن است چنانکه از عروض سیفی مستفاد می گردد و عنوان الشرف نیز در پاره ای از وسایل عروض عربی گوید: خبن اسقاط دومین ساکن است در صورتی که دومین ساکن سبب باشد و قید اخیر برای احتراز از ساکن در فاع لاتن در مضارع باشد. زیرا خبن در آن جائز نیست و برای این جهت فاع را وتد مفروق معتبر داشته اند و آنرا جدا نویسند.


خبن . [ خ ُ ] (ع اِ) از گوشه ٔ توشه دان تا دهن آن . (از منتهی الارب ). مابین خرب المزادة و فمها. (از اقربت الموارد) (متن اللغة) (تاج العروس ) (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

در عروض، اسقاط حرف دوم ساکن از رکن، مثل حذف الف فاعلاتن که فعلا تن شود یا الف فاعلن که نقل به فعلن گردد یا سین مستفعلن که متفعلن شود و آن را مخبون گویند.

دانشنامه آزاد فارسی

خَبْن
(در لغت به معنی کوتاه کردن) اصطلاحی در عروض، از زحاف های عروضی. افتادن جزء ساکن سبب رکن نخست است؛ چنان که «فاعلاتن» به «فعلاتن»، «مستفعلن» به «مفاعلن»، «مفعولاتُ» به «مفاعیلُ» تبدیل شوند. رکن تحت زحاف خبن را مخبون نامند.


کلمات دیگر: