کلمه جو
صفحه اصلی

خرب

فرهنگ فارسی

( صفت ) ویران .
سرزمین سخت و پر سنگلاخی است بین [ سجا [ ثعل ] در دیار بنی کلاب .

فرهنگ معین

(خَ رِ ) [ ع . ] (ص . ) ویران .
(خَ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - خراب شدن ، ویران شدن . ۲ - از تصرفات عروضی است مرکب از خرم و کف .

(خَ رِ) [ ع . ] (ص .) ویران .


(خَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خراب شدن ، ویران شدن . 2 - از تصرفات عروضی است مرکب از خرم و کف .


لغت نامه دهخدا

خرب . [ خ َ رَ ] (اِخ ) سرزمین سخت و پرسنگلاخی است بین «سجا» و «ثعل » در دیار بنی کلاب . (از معجم البلدان ).


خرب . [ خ َ رِ ] (اِخ ) اسم سرزمین وسیعی است بین «هبت » و «شام ». (از معجم البلدان ).
- دورالخرب (اِخ ) ؛ نام موضعی است به سرمن رأی . (از معجم البلدان ).


خرب . [ خ َ رَ ] (ع اِ) شوات نر. ج ، خَربان . || موی فراخیده ٔ در تهیگاه . || موی در وسط مرفق که بعض آن فراخیده و بعضی غیر فراخیده باشد. ج ، اخراب ، خراب ، خربان .(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).


خرب . [ خ َ رِ ] (اِخ ) نام کوهی است به نزدیکی تعار بقبله ابلَی در دیار سلیم که بدون گیاه است کندی می گوید: بعضی ها در باره آن ساخته اند :
و ما الخرب الدانی کان قلاله
نجات علیهن الاجلة هجد.

(از معجم البلدان یاقوت ).



خرب . [ خ َ رِ ] (اِخ ) نام موضعی بوده است بین فَید و کوه سعد بر راه مدینه . (از معجم البلدان ).


خرب . [ خ َ رِ ] (ع اِ) تیزی کوه بر آمده . || مغاکی از زمین . || (ص ) جای خراب و ناآبادان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ویران . (یادداشت بخط مؤلف ) :
ور رهی خواهی ازین سجن خرب
سرمکش از وست واسجد واقترب .

مولوی (مثنوی ).


بیت من الاداب اضحی نصفه
خرباً و باقی النصف منه سیخرب .

ثلب (در رثاء مبرد).



خرب. [ خ َ] ( ع مص ) زدن بر سوراخ گوش کسی. || سوراخ کردن چیزی را. || شکافتن چیزی را. || ویران کردن خانه. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || ( اصطلاح عروض ) اجتماع خرم و کف است چنانکه مفاعیلن مفعول شود بضم لام و بدون تنوین. کذا فی عنوان الشرف و عروض سیفی که گفته است : خرب انداختن میم و نون و مفاعلین است تا فاعیل بماند و مفعول بضم لام که کلمه مستعمل است بجایش آوردند و رکنی که در او خرب واقع شود، آنرا اخرب نامند و وجه تسمیه این است که خرب در لغت ویران کردن باشد و چون از اول و آخر چیزی بنماند، ویرانی تمام به او راه یابد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || دزد گردیدن کسی. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || دزدیدن شتر. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). منه : خرب بابل فلان خَرابَة. خَرباً و خَروباً. ( از منتهی الارب ).

خرب. [ خ َ ] ( ع اِ ) مغاکچه سرین. || فساد در دین. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خرب. [ خ ُ ] ( ع اِ ) مغاکچه سرین. || فساد در دین. || کرانه ریگ توده. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خرب. [خ َ رَ ] ( ع مص ) شکافته گوش گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || سوراخ مدور در گوش کردن. ( ناظم الاطباء ) ( از لسان العرب ).

خرب. [ خ َ رَ ] ( ع اِ ) شوات نر. ج ، خَربان. || موی فراخیده در تهیگاه. || موی در وسط مرفق که بعض آن فراخیده و بعضی غیر فراخیده باشد. ج ، اخراب ، خراب ، خربان.( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خرب. [ خ َ رِ ] ( ع اِ ) تیزی کوه بر آمده. || مغاکی از زمین. || ( ص ) جای خراب و ناآبادان. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ویران. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
ور رهی خواهی ازین سجن خرب
سرمکش از وست واسجد واقترب.
مولوی ( مثنوی ).
بیت من الاداب اضحی نصفه
خرباً و باقی النصف منه سیخرب.
ثلب ( در رثاء مبرد ).

خرب. [ خ َ رِ ] ( اِخ ) نام موضعی بوده است بین فَید و کوه سعد بر راه مدینه. ( از معجم البلدان ).

خرب. [ خ َ رِ ] ( اِخ ) نام کوهی است به نزدیکی تعار بقبله ابلَی در دیار سلیم که بدون گیاه است کندی می گوید: بعضی ها در باره آن ساخته اند :

خرب . [ خ َ ] (ع اِ) مغاکچه ٔ سرین . || فساد در دین . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).


خرب . [ خ َ] (ع مص ) زدن بر سوراخ گوش کسی . || سوراخ کردن چیزی را. || شکافتن چیزی را. || ویران کردن خانه . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || (اصطلاح عروض ) اجتماع خرم و کف ّ است چنانکه مفاعیلن مفعول شود بضم لام و بدون تنوین . کذا فی عنوان الشرف و عروض سیفی که گفته است : خرب انداختن میم و نون و مفاعلین است تا فاعیل بماند و مفعول بضم لام که کلمه مستعمل است بجایش آوردند و رکنی که در او خرب واقع شود، آنرا اخرب نامند و وجه تسمیه این است که خرب در لغت ویران کردن باشد و چون از اول و آخر چیزی بنماند، ویرانی تمام به او راه یابد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || دزد گردیدن کسی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || دزدیدن شتر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). منه : خرب بابل فلان خَرابَة. خَرباً و خَروباً. (از منتهی الارب ).


خرب . [ خ ُ ] (ع اِ) مغاکچه ٔ سرین . || فساد در دین . || کرانه ٔ ریگ توده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).


خرب . [خ َ رَ ] (ع مص ) شکافته گوش گردیدن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || سوراخ مدور در گوش کردن . (ناظم الاطباء) (از لسان العرب ).


فرهنگ عمید

= خراب
= خراب
= اخرب

اخرب#NAME?


خراب#NAME?


دانشنامه آزاد فارسی

خَرْب
(در لغت به معنای سوراخ کردن) اصطلاحی در عروض. از زحاف های عروضی، چنان که «م» و «ن» از «مفاعیلن» حذف شود و به جای «فاعیلُ» باقی مانده، مفعولُ گذارند. رکن تحت زحاف خَرب را اَخرب نامند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار)
(بر وزن فلس) و خراب به معنی ویران شدن و ویران کردن است. در اقرب الموارد آن را از باب ضرب یضرب متعدّی و از باب علم لازم گفته است. خرّب و اخرب هر دو به معنی خراب کردن است . کیست. ستمکار از آنکه مانع از یاد خدا در مساجد باشد و در خرابی آنها بکوشد. خراب در آیه ممکن است به معنی ویران شدن و ویران کردن باشد. صدر آیه می‏فهماند که خراب شدن مسجد، خالی ماندن آن است گرچه حمل به ویران شدن نیز جایز است . * این آیه درباره بیرون راندن عدّه‏ای از یهود از اطراف مدینه است که خانه‏های خود را از داخل خراب می‏کردند تا بعد از رفتن برای اهل اسلام مورد استفاده نشود و مسلمانان از خارج ویران می‏کردند تا راه باز کرده گرفتارشان کنند. چون خود سبب اینکار بودند لذا فرموده: خانه‏های خود را به دست مسلمانان خراب می‏کردند.


کلمات دیگر: