کلمه جو
صفحه اصلی

چرز

فرهنگ فارسی

چکاوک، قبره، هوبره هم میگویند
( اسم ) هوبره حباری .
به معنی رنگ و لون باشد عموما رنگ به سیاهی مایل را گویند مخصوصا .

فرهنگ معین

(چَ ) (اِ. ) چکاوک ، قبره .

لغت نامه دهخدا

چرز. [ چ َ ] ( اِ ) پرنده ایست که او را به چرغ و باز و امثال آن شکار کنند، و چون چرغ یا باز خواهند که او را بگیرند پیخالی بر سر وروی آنها اندازد و خود را خلاص کند، و بعربی «حباری »گویندش و ترکان «توغدری ». ( برهان ). جانوریست پرنده که آنرا بچرغ و باز و امثال آن شکار کنند و گوشت آن در غایت نزاکت و لذت باشد، گویند همینکه چرغ یا بازبا آن نزدیک شود که چرز را بگیرد چنان پیخالی برویش اندازد که مانع گرفتن شود و بدر رود. ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). پرنده ای که با چرغ و باز و مانند آن وی را شکار کنند و گویند در وقتی که مرغ شکاری میخواهد آنرا شکار کند پیخالی بر روی وی جهت استخلاص خود اندازد. ( ناظم الاطباء ). پرنده ایست که نام عربیش حباری و نام ترکیش دوغدری است ، گردن دراز دارد و منقارش هم قدری دراز است و رنگش خاکستری است ، در بصره بسیار میباشد، چون چرغ خواهد او را شکار کند بر آن سرگین اندازد و آن سرگین بر هر جا افتد پر آنجا کنده میشود، لهذا چرغ از شکار او عاجز میشود و او فرار میکند. ( فرهنگ نظام ). هوبره. تغدری. شوات :
بچنگال قهر تو در خصم بددل
بود همچو چرزی بچنگال شاهین.
رودکی.
تا چرخ هوات را دلم چرز افتاد
زو چون تب لرزه بر تنم لرز افتاد.
ابوالفرج رونی.
درآمدم پس دشمن چو چرغ وقت شکار
چو چرز برزد ناگه بریش من پیخال.
سوزنی.
یکی کاروان جمله شاهین و باز
به چرز و کلنگ افکنی تیزتاز.
نظامی.
و مکروهست گوشت چرز خوردن و محظور نیست. ( ترجمه النهایه طوسی ج 2 ص 393 ). || بعضی گویند خاک خسپه است که ترکان «چاخرق » گویند. ( برهان ). || بعضی دیگر چکاوکش میدانند که عرب «ابوالملیح » خوانند. ( برهان ). چکاوک. ( ناظم الاطباء ). || در مؤیدالفضلا میگوید: پرنده ایست آبی سرخ وام ، واﷲ اعلم. گویند در سنگدان او سنگی هست که او را بر کسی که رعاف داشته باشد در دم ببندند، همان ساعت بایستد و تا با او باشد عود نکند، و اگر دل او را بر کسی که بسیار خواب کند بندند از وی زایل شود. و خواص چرز بسیار است. ( برهان ). || مردم کودن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

= هوبره: به چنگال قهر تو در خصم بددل / بُوَد همچو چرزی به چنگال شاهین (رودکی: ۵۲۷ ).

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:هوبره

واژه نامه بختیاریکا

( چِرَز ) تنقلات؛ آجیل


کلمات دیگر: