کلمه جو
صفحه اصلی

بلغمی

فارسی به انگلیسی

phlegmatic


mucous


phlegmatic, pituitary, mucous, of phlegmatic temperament, phleggmatic

مترادف و متضاد

stolid (صفت)
بی عاطفه، بی حس، فاقد احساس، بی حال، بلغمی

mucoid (صفت)
مخاطی، بلغمی

pituitary (صفت)
مخاطی، بلغمی

lymphatic (صفت)
لنفاوی، لنف بر، بلغمی، موجد لنف، خلطی

فرهنگ فارسی

فربه وپفالو، بی درد، خونسرد
( صفت ) منسوب به بلغم ۱- کسی که فربه و پفالو است . ۲- ترشحات غلیظ از نوع بلغم.

لغت نامه دهخدا

بلغمی. [ ب َ غ َ ] ( ص نسبی ) منسوب به بلغم. رجوع به بلغم و بلغمیة شود. || ( اِ ) کسی که فربه و پفالو است. ( فرهنگ فارسی معین ). || در اصطلاح پزشکی ، ترشحات غلیظ از نوع بلغم. ( فرهنگ فارسی معین ).
- بلغمی مزاج ؛ که مزاجی بلغمی دارد. که دیر متأثر شوداز چیزها. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ عمید

۱. مربوط به بلغم.
۲. خونسرد، بلغمی مزاج.


کلمات دیگر: