کلمه جو
صفحه اصلی

مروح

فرهنگ فارسی

مروحه: بادزن، بادبزن، مراوح جمع
( اسم ) راحت دهنده خوشی آورنده .
بوی عطر گرفته

فرهنگ معین

(مُ رَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) راحت کننده ، آسایش دهنده .


(مُ رَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) راحت داده ، خوشی داده شده .


(مُ رَ وِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) راحت کننده ، آسایش دهنده .
(مُ رَ وَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) راحت داده ، خوشی داده شده .

لغت نامه دهخدا

مروح . [ م ُ رَوْ وِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترویح . رجوع به ترویح شود. || فروشنده ٔ خوشبوی و عطرفروش . (ناظم الاطباء).


مروح . [ م ِرْ وَ ] (ع اِ) مروحة. بادکش . (منتهی الارب ). بادزن . (بحر الجواهر). بادبزن . بادبیزن . هر چیز صفحه مانند که بحرکت در توان آورد متحرک شدن هوا و خنک شدن را به هنگام شدت گرما.ج ، مَراوح . (اقرب الموارد). و رجوع به مروحة شود.


مروح. [ م َ ] ( ع ص ) چاه باد رسیده. ( منتهی الارب ). غدیر که آن را ریح و باد رسیده باشد. مریح. و رجوع به مریح شود. || یوم مروح ؛ روزی با بادی خوش. || غصن مروح ؛ شاخ که باد به آن خورده باشد. ( از اقرب الموارد ). || شادمان و نشاطآور. ( منتهی الارب ). فرس مروح ؛ اسب شادمان و خوشخرام. || قوس مروح ، کمان شادکن بیننده را به حسن و خوبی خود و کمان خوش تیرگذار. ( منتهی الارب ).

مروح. [ م ُ رَوْ وِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترویح. رجوع به ترویح شود. || فروشنده خوشبوی و عطرفروش. ( ناظم الاطباء ).

مروح. [ م ُ رَوْ وَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترویح. رجوع به ترویح شود. خوشبوی شده. بوی عطر گرفته : مشام جان زنده دلان در دو جهان معطر و مروح گردانید. ( دیباچه ٔدیوان حافظ ). الدهن المروح ؛ روغن خوشبوی یافته. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). روغن خوشبوی. ( دهار ).

مروح. [ م ِرْ وَ ] ( ع اِ ) مروحة. بادکش. ( منتهی الارب ). بادزن. ( بحر الجواهر ). بادبزن. بادبیزن. هر چیز صفحه مانند که بحرکت در توان آورد متحرک شدن هوا و خنک شدن را به هنگام شدت گرما.ج ، مَراوح. ( اقرب الموارد ). و رجوع به مروحة شود.

مروح . [ م َ ] (ع ص ) چاه باد رسیده . (منتهی الارب ). غدیر که آن را ریح و باد رسیده باشد. مریح . و رجوع به مریح شود. || یوم مروح ؛ روزی با بادی خوش . || غصن مروح ؛ شاخ که باد به آن خورده باشد. (از اقرب الموارد). || شادمان و نشاطآور. (منتهی الارب ). فرس مروح ؛ اسب شادمان و خوشخرام . || قوس مروح ، کمان شادکن بیننده را به حسن و خوبی خود و کمان خوش تیرگذار. (منتهی الارب ).


مروح . [ م ُ رَوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترویح . رجوع به ترویح شود. خوشبوی شده . بوی عطر گرفته : مشام جان زنده دلان در دو جهان معطر و مروح گردانید. (دیباچه ٔدیوان حافظ). الدهن المروح ؛ روغن خوشبوی یافته . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). روغن خوشبوی . (دهار).


فرهنگ عمید

راحت رساننده، خوشی دهنده.


کلمات دیگر: