کلمه جو
صفحه اصلی

بیمناک


مترادف بیمناک : ترسو، ترسیده، متوحش، مرعوب، مستوحش، وحشتزده، هراسان ، ترسناک، ترسو، خوفناک، سهمناک، هولناک، اندیشناک، متوهم

متضاد بیمناک : جسور

فارسی به انگلیسی

apprehensive, afraid


apprehensive, insecure, tremulous


fearful, afraid, apprehensive, insecure, tremulous

فارسی به عربی

حذر , خائف , ماقت , متردد


حذر , خائف , ماقت , متردد
قلق

مترادف و متضاد

ترسو، ترسیده، متوحش، مرعوب، مستوحش، وحشتزده، هراسان ≠ جسور


۱. ترسو، ترسیده، متوحش، مرعوب، مستوحش، وحشتزده، هراسان ≠ جسور
۲. ترسناک، ترسو، خوفناک، سهمناک، هولناک
۳. اندیشناک، متوهم


abhorrent (صفت)
شنیع، زشت، منزجر، مکروه، مغایر، ناسازگار، فرومایه، بیمناک

anxious (صفت)
بیمناک، مشتاق، ارزومند، دلواپس، اندیشناک

apprehensive (صفت)
بیمناک، نگران، درک کننده، با هوش، زود فهم

careful (صفت)
بیمناک، دقیق، ساعی، مواظب، متوجه، محتاط، بادقت، با احتیاط

fearful (صفت)
بیمناک، ترسان، ژیان، ترس اور، هراسناک

tremulous (صفت)
بیمناک، ترسان، لرزنده، مرتعش، لرزش دار، تحریر دار

umbrageous (صفت)
بیمناک، زود رنج، دارای سو ظن، رنجیده خاطر

فرهنگ فارسی

بیم دارنده، ترسنده، ترسناک، ترس آور
( صفت ) ۱ - ترسنده بیم دارنده . ۲ - ترسناک ترس آور.

فرهنگ معین

(ص مر. ) ۱ - ترسنده ، بیم دارنده . ۲ - ترسناک .

لغت نامه دهخدا

بیمناک. ( ص مرکب ) ترسنده و خائف. ( فرهنگ نظام ). ترسناک. ( آنندراج ). جبان. ( ناظم الاطباء ). هراسناک. ( یادداشت مؤلف ) :
موی سر جغبوت و جامه ریمناک
وز برونسو باد سرد و بیمناک.
رودکی.
یکی کار دارم ترا بیمناک
اگر تخت یابی اگر تیره خاک.
فردوسی.
- بیمناک کردن ؛ ترسناک کردن. هراسناک کردن :
زری کآدمی را کند بیمناک
چه در صلب آتش چه در ناف خاک.
نظامی.
|| خطرناک. آکنده از خطر. پرخطر : و راه بیمناک نبود. ( تاریخ سیستان ).
پیر در آن بادیه بیمناک
داد بضاعت به امینان خاک.
نظامی.
من بیدل و راه بیمناک است
چون راهبرم توئی چه باک است.
نظامی.
رجوع به باک شود.

فرهنگ عمید

۱. بیم دارنده، ترسنده.
۲. ترسناک، ترس آور.

واژه نامه بختیاریکا

بِه هوف

پیشنهاد کاربران

سهم زده . [س َ زَ دَ / دِ ] ( ن مف ) ترسیده . بیمناک :
سهم زده کرگدن از گردنش
گور ز دندان گوزن افکنش .

نظامی .

ترسناک هراسان

ترسناک


کلمات دیگر: