کلمه جو
صفحه اصلی

مرکوب

فارسی به انگلیسی

ink


vehicle


مترادف و متضاد

ship (اسم)
هواپیما، جهاز، کشتی، ناو، کشتی هوایی، مرکوب، سفینه

mount (اسم)
ترفیع، صعود، کوه، تپه، پایه، مقوای عکس، قاب عکس، مرکوب

steed (اسم)
توسن، وسیله نقلیه، اسب، مرکوب

palfrey (اسم)
مرکوب، اسب راهوار و رام

فرهنگ فارسی

سواری کرده شده، هرچه که انسان بر آن سوارشودازاسب واستر وامثال آنها، مراکیب جمع
۱ - ( اسم ) سواری کرده شده : ... و آن فعولی است بمعنی مفعول چنانکه رکوب بمعنی مرکوب و حلوب بمعنی محلوب . ۲ - ( اسم ) آنچه بر آن سوار شوند مانند اسب و قاطر و غیره. ۳ - ( اختصاصا ) اسب : راکب ومرکوب فرق عرق بدر دولت سرای نواب سکندر نشان شتافتند .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] ۱ - (اِمف . ) سواری کرده شده . ۲ - (اِ. ) آنچه بر آن سوار شوند مانند اسب و قاطر و غیره .

لغت نامه دهخدا

مرکوب. [ م َ ]( ع ص ،اِ ) نعت مفعولی است از مصدر رکوب. رجوع به رکوب شود. سواری کرده شده. ( غیاث ). || به معنی مرکب است. ( از منتهی الارب ). برنشستنی از ستور و کشتی. ( آنندراج ). برنشست. چاروا. چهار پای :
بر چنین مرکوب سی فرسنگ راه
من ز چشم بد نقابش کردمی.
خاقانی.
طلب از یافت نکوتر من و مرکوب طلب
کان براق از در میدان به خراسان یابم.
خاقانی.
یکی از جمله اعراب طاهر را بشناخت او را به طعنه از مرکوب بینداخت و فرودآمد و سرش را برداشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 86 ).
ز دیبا و مرکوب و ده گونه چیز
همان خلعت پادشاهانه نیز
دگرره گفت کاجرام کواکب
ندانم برچه مرکوبند راکب.
نظامی.
خاطر سعدی و بار عشق تو
راکبی تند است و مرکوبی جمام.
سعدی.

فرهنگ عمید

هرچه انسان بر آن سوار می شود، مانندِ اسب، استر، و امثال آن ها.

پیشنهاد کاربران

- زیر رکاب یا به زیر رکاب ؛ مرکوب :
دریاست شاه و زیر رکاب آتشین نهنگ.
خاقانی.


کلمات دیگر: