کلمه جو
صفحه اصلی

مرح

عربی به فارسی

شوخي , بازي , خوشمزگي , سرگرمي , شوخي اميز , مفرح , باصفا , مطبوع , شوخي کردن , سبک روحي , شادي , شادماني , بشاشت , خوشدلي , مشرب , خيال , مزاح , خلق , خوشي دادن , راضي نگاهداشتن , خلط , تنابه , خوشي , خوشحالي , نشاط , عيش , شنگي


شنگول , شاد وخرم , جست وخيز کنان , چالا ک , چابک , سرور ونشاط , خوشي , جست وخيز , رقص , خوشي کردن , ورجه ورجه کردن , سر کيف , خوشحال , بذله گو , خيلي , شاد , شاد دل , شاد کام , خوش


فرهنگ فارسی

( صفت ) متبختر از نشاط فرح : پر ز باد و هوی فخور و مرح پیشوایان دین سهل و سمح . ( دهخدا )
دهی از شهرستان ایران شهر

فرهنگ معین

(مَ رَ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - شادمان شدن . ۲ - خرامیدن به ناز. ۳ - تباه شدن .
(مَ رِ ) [ ع . ] (ص . ) متبختر از نشاط و فرح .

(مَ رَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - شادمان شدن . 2 - خرامیدن به ناز. 3 - تباه شدن .


(مَ رِ) [ ع . ] (ص .) متبختر از نشاط و فرح .


لغت نامه دهخدا

مرح . [ م َ رِ ] (ع ص ) شادان . (مهذب الاسماء) (دستور الاخوان ). شادمان . فیرنده . خرامنده . (منتهی الارب ). فرح . بطر. اشر. مختال . متبختر. متکبر. (یادداشت مؤلف ). ج ، مَرحَی و مَراحَی . (متن اللغة). نعت است از مَرح . رجوع به مَرح شود :
پر ز باد و هوافخور و مرح
پیشوایان دین سهل و سمح .

دهخدا.



مرح . [ م َ] (ع اِ) سوراخ درز توشه دان . مَرَح . (منتهی الارب ).


مرح. [ م َ] ( ع اِ ) سوراخ درز توشه دان. مَرَح. ( منتهی الارب ).

مرح. [ م َ رَ ] ( ع مص ) نشاطی شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 87 ) ( دستور الاخوان ) ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). بالا گرفتن نشاط و فرح شادمانی بحدی که شخص از حد خود تجاوز کند و متبخترمختال شود . ( از اقرب الموارد ). مراح. ( متن اللغة ). نیک شادمان شدن و فیریدن و خرامیدن به ناز. ( از منتهی الارب ). فهو مَرِح و مِرّیح و هی مَرحَة. ( متن اللغة ). || آزمند گردیدن. ( منتهی الارب ). || سست و ضعیف گردیدن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی بعدی شود. || تباه شدن چشم و بجوش آمدن آن. ( از منتهی الارب ). فاسد وضعیف شدن چشم و شدید شدن سیلان و هیجان آن. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). مرحان. ( متن اللغة ). || بیرون آوردن زمین گیاه را. ( از متن اللغة ). || ( اِمص ) فرح. شادمانی. فیرندگی. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِ ) مَرح. رجوع به مَرح شود.

مرح. [ م َ رِ ] ( ع ص ) شادان. ( مهذب الاسماء ) ( دستور الاخوان ). شادمان. فیرنده. خرامنده. ( منتهی الارب ). فرح. بطر. اشر. مختال. متبختر. متکبر. ( یادداشت مؤلف ). ج ، مَرحَی و مَراحَی. ( متن اللغة ). نعت است از مَرح. رجوع به مَرح شود :
پر ز باد و هوافخور و مرح
پیشوایان دین سهل و سمح.
دهخدا.

مرح. [ م ِ رَ ]( اِخ ) دهی است از دهستان مسکوتان بخش بمپور شهرستان ایران شهر در 65هزارگزی جنوب غربی بمپور کنار راه اسپکه به مسکوتان در جلگه گرمسیر واقع و دارای 150 تن سکنه است. آبش از قنات. محصولش غلات ، خرما، ذرت. شغل مردمش زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

مرح . [ م َ رَ ] (ع مص ) نشاطی شدن . (ترجمان علامه جرجانی ص 87) (دستور الاخوان ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بالا گرفتن نشاط و فرح شادمانی بحدی که شخص از حد خود تجاوز کند و متبخترمختال شود . (از اقرب الموارد). مراح . (متن اللغة). نیک شادمان شدن و فیریدن و خرامیدن به ناز. (از منتهی الارب ). فهو مَرِح و مِرّیح و هی مَرحَة. (متن اللغة). || آزمند گردیدن . (منتهی الارب ). || سست و ضعیف گردیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی بعدی شود. || تباه شدن چشم و بجوش آمدن آن . (از منتهی الارب ). فاسد وضعیف شدن چشم و شدید شدن سیلان و هیجان آن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). مرحان . (متن اللغة). || بیرون آوردن زمین گیاه را. (از متن اللغة). || (اِمص ) فرح . شادمانی . فیرندگی . (یادداشت مؤلف ). || (اِ) مَرح . رجوع به مَرح شود.


مرح . [ م ِ رَ ](اِخ ) دهی است از دهستان مسکوتان بخش بمپور شهرستان ایران شهر در 65هزارگزی جنوب غربی بمپور کنار راه اسپکه به مسکوتان در جلگه گرمسیر واقع و دارای 150 تن سکنه است . آبش از قنات . محصولش غلات ، خرما، ذرت . شغل مردمش زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


فرهنگ عمید

نشاط و شادمانی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَرَحاً: از شدت خوشحالی (مرح به معنای شدت خوشحالی ، و زیاده روی درآن )
تکرار در قرآن: ۳(بار)
فرح شدید که عبارت اخرای خودپسندی است «مَرِحَ الرَّجُلُ مَرَحاً: اِشْتَدَّ فَرَحَهُ وَ نِشاطَهُ حَتَّی جاوَزَ الْقَدْرَ وَ تَبَخْتَرَ وَاخْتالَ» . این برای آن است که در زمین بی‏جهت شادمانی و تکبّر می‏کردید (و به حق خاضع نبودید). . . مَرَح (بر وزن فرس) مصدر است در موضع حال تقدیرش «ذا مَرَحٍ» است یعنی در زمین به تکبّر راه مرو.

پیشنهاد کاربران

خود پسندی


کلمات دیگر: