(مَ اُ ژَ ) (ص مر. ) دلیر، نیرومند.
مرداوژن
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
مرداوژن. [ م َ اَ ژَ ] ( نف مرکب ) مردافکن. شجاع. بهادر. پهلوان. رجوع به مردافکن شود :
زره پوش خفتند مرداوژنان
که بستر بود خوابگاه زنان.
چه سودت کند پنجه آهنی.
زره پوش خفتند مرداوژنان
که بستر بود خوابگاه زنان.
سعدی.
تو در پنجه شیر مرداوژنی چه سودت کند پنجه آهنی.
سعدی.
فرهنگ عمید
= مردافکن: ببر گُردافکن است و شیرشکار / شیر مرداوژن است و ببرشکر (مسعودسعد: ۲۱۸ ).
کلمات دیگر: