خریش
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) ریشخند استهزا .
پادشاه یا بزرگ
پادشاه یا بزرگ
فرهنگ معین
( ~. ) (اِ. ) ریشخند، استهزا.
(خَ ) (اِ. ) خراش .
(خَ ) (اِ. ) خراش .
( ~.) (اِ.) ریشخند، استهزا.
(خَ) (اِ.) خراش .
لغت نامه دهخدا
خریش. [ خ َ ] ( اِ ) خنده ریش. ( ناظم الاطباء ). خنده خریش.( یادداشت بخط مؤلف ). خنده ای که از روی تمسخر و استهزاء و فسوس بود. ( برهان قاطع ). || کسی که از روی استهزا بر وی خنده کنند. ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). || خراش. برداشتگی پوست از بدن. || ( نف ) خراشنده. چیزی که می خراشد. || کدبانو. خاتون خانه. ( ناظم الاطباء ).
خریش. [ خ ُ ] ( اِ ) پادشاه. || بزرگ. || کدخدا. || کدبانوی خانه. ( ناظم الاطباء ).
خریش. [ خ ُ ] ( اِ ) پادشاه. || بزرگ. || کدخدا. || کدبانوی خانه. ( ناظم الاطباء ).
خریش . [ خ َ ] (اِ) خنده ریش . (ناظم الاطباء). خنده خریش .(یادداشت بخط مؤلف ). خنده ای که از روی تمسخر و استهزاء و فسوس بود. (برهان قاطع). || کسی که از روی استهزا بر وی خنده کنند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || خراش . برداشتگی پوست از بدن . || (نف ) خراشنده . چیزی که می خراشد. || کدبانو. خاتون خانه . (ناظم الاطباء).
خریش . [ خ ُ ] (اِ) پادشاه . || بزرگ . || کدخدا. || کدبانوی خانه . (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
۱. خراش، خراشیدگی.
۲. ریشخند.
۲. ریشخند.
کلمات دیگر: