کلمه جو
صفحه اصلی

مزروع


مترادف مزروع : کشته، کاشته شده، زراعت شده

فارسی به انگلیسی

cultivated land, crop


cultivated


cultivated, sown, cultivated land, crop

مترادف و متضاد

کاشته‌شده، زراعت‌شده


۱. کشته
۲. کاشتهشده، زراعتشده


اسم


کشته


فرهنگ فارسی

کاشته شده
( اسم ) کاشته شده ( زمین ) کشت شده : هر که مزروع خود بخورد بخوید وقت خرمنش خوشه باید چید . ( گلستان )

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) زمین کاشته شده .

لغت نامه دهخدا

مزروع. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) نعت مفعولی از زرع. کشت و کشته. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). کشت و کشته شده. ( ناظم الاطباء ). کاشته شده. کشته :
هرکه مزروع خود بخورد به خوید
وقت خرمنش خوشه باید چید.
( گلستان چ فروغی ص 9 ).
|| آنچه کشته شده و به بار آمده باشد. چنانکه گندم و جو و دیگر غلات. || زمین کشته شده. ( ناظم الاطباء ). محروث. مزروعه. دایر. مقابل لم یزرع و بایر و نامزروع. ج ، مزاریع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || تخم پاشیده شده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

کاشته شده.


کلمات دیگر: