کلمه جو
صفحه اصلی

مزبله


مترادف مزبله : آشغال دان، خاک روبه، زباله دان، آشغال دانی، زباله دانی

فارسی به انگلیسی

dunghill

مترادف و متضاد

۱. آشغالدان، خاکروبه، زبالهدان
۲. آشغالدانی، زبالهدانی


فرهنگ فارسی

جای ریختن خاکروبه وسرگین، مزابل جمع، درفارسی شله وشوله وکلجان هم گفته شده
( اسم ) جای ریختن سرگین خاکروبه : ماکیان تا ببام مزبله بیش نپرد گرچه بال دارد و پر . ( وحشی ) جمع : مزابل .

فرهنگ معین

(مَ بِ لِ ) [ ع . مزبلة ] (اِ. ) جای ریختن خاکروبه و زباله . ج . مزابل .

لغت نامه دهخدا

( مزبلة ) مزبلة. [ م َ ب َ / ب ُ ل َ ] ( ع اِ ) سرگین جای. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ج ، مَزابل. جای سرگین انداختن. ( اقرب الموارد ).و جای نجاست انداختن. این اسم ظرف است مأخوذ از زِبل که به معنی سرگین است. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ).
مزبله. [م َ ب ِ ل َ / ل ِ ] ( از ع ، اِ ) زبیل دان و آن جائی که از خانه و یا کوچه که در آن زبیل و خاکروبه و خاشاک ریزند. ( ناظم الاطباء ). خاکروبه دان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). سرگین دان. ( دهار ). جای سرگین. زبیل دان. زباله دان. جای کثافت و زباله. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). پنه. شلته. شوله. شویله. کلجان. فرناک. خلاجای. آبریز. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
سعی کنی وقت بیع تا چنه ای چون بری
باز ندانی ز شرع صومعه از مزبله.
سنائی.
تا فلک آکنده باد از دل و جان عدوت
مزبله آب و خاک دائره باد و نار.
خاقانی.
گویدش ای مزبله توکیستی
یک دو روز از پرتو من زیستی.
مولوی.

مزبله . [م َ ب ِ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِ) زبیل دان و آن جائی که از خانه و یا کوچه که در آن زبیل و خاکروبه و خاشاک ریزند. (ناظم الاطباء). خاکروبه دان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سرگین دان . (دهار). جای سرگین . زبیل دان . زباله دان . جای کثافت و زباله . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پنه . شلته . شوله . شویله . کلجان . فرناک . خلاجای . آبریز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سعی کنی وقت بیع تا چنه ای چون بری
باز ندانی ز شرع صومعه از مزبله .

سنائی .


تا فلک آکنده باد از دل و جان عدوت
مزبله ٔ آب و خاک دائره ٔ باد و نار.

خاقانی .


گویدش ای مزبله توکیستی
یک دو روز از پرتو من زیستی .

مولوی .



مزبلة. [ م َ ب َ / ب ُ ل َ ] (ع اِ) سرگین جای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، مَزابل . جای سرگین انداختن . (اقرب الموارد).و جای نجاست انداختن . این اسم ظرف است مأخوذ از زِبل که به معنی سرگین است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).


فرهنگ عمید

جای ریختن خاک روبه و سرگین، شله، شوله، کلجان.


کلمات دیگر: