پروانه هواپيما وکشتي وغيره
مروحه
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) بادبزن جمع : مراوح : طاوس مروح. بافته از زر رشت. اجنحه بر دوش نهاده ...
بیابان و جای باد گذر
بیابان و جای باد گذر
فرهنگ معین
(مِ وَ حَ یا حِ ) [ ع . مروحة ] (اِ. ) بادبزن . ج . مراوح .
لغت نامه دهخدا
( مروحة ) مروحة. [ م َرْ وَ ح َ ]( ع اِ ) بیابان و جای باد گذر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). جایگاه که باد نیک وزد. ( دهار ). ج ، مَراویح. ( منتهی الارب ). ج ، مَراوح. ( از اقرب الموارد ).
مروحة. [ م ِرْ وَ ح َ] ( ع اِ ) مروحه. مروح. رجوع به مروح و مروحه شود.
مروحه. [ م ِرْ وَ ح َ ] ( ع اِ ) مروح. مروحة. بادکش. ( منتهی الارب ). بادبیزن. ( دهار ). بادویزن. ( زمخشری ). وسیله و ابزاری صفحه مانند که هنگام شدت یافتن گرما آن را بحرکت درآورند متحرک شدن هواو خنک شدن را. ( از اقرب الموارد ). بادزن. بادبزن. ج ، مَراوح. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) :
بر سر گهوارشان بروی فتاده
مروحه سبز بر دو دست همه سال.
کز مروحه زمان نجنبد.
هنگام خواب مروحه از پنجه ذئاب.
مروحه عنبر اشهب شده.
سنبل شاخ شاخ را مروحه چمن نگر.
طاوس سدره مروحه سازد ز شهپرم.
صبحدم مروحه برگلزاری.
زد برآن باد و همی جنباندش.
مسکین مگس کجا رود از پیش قند او.
- مروحه زن ؛ آن که بادبزن را بحرکت درآورد :
مجمره گردان شمال مروحه زن شاخ بید
لعبت باز آسمان زوبین افکن شهاب.
مروحة. [ م ِرْ وَ ح َ] ( ع اِ ) مروحه. مروح. رجوع به مروح و مروحه شود.
مروحه. [ م ِرْ وَ ح َ ] ( ع اِ ) مروح. مروحة. بادکش. ( منتهی الارب ). بادبیزن. ( دهار ). بادویزن. ( زمخشری ). وسیله و ابزاری صفحه مانند که هنگام شدت یافتن گرما آن را بحرکت درآورند متحرک شدن هواو خنک شدن را. ( از اقرب الموارد ). بادزن. بادبزن. ج ، مَراوح. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) :
بر سر گهوارشان بروی فتاده
مروحه سبز بر دو دست همه سال.
منوچهری.
از خرمگس زمانه فریادکز مروحه زمان نجنبد.
خاقانی.
در عهد عدل تست که میشان همی کنندهنگام خواب مروحه از پنجه ذئاب.
رضی نیشابوری.
خیری منشور مرکب شده مروحه عنبر اشهب شده.
نظامی.
خیری سرفکنده را در غم عمررفته بین سنبل شاخ شاخ را مروحه چمن نگر.
عطار.
چون در سرادقات ِ معانی کنم نزول طاوس سدره مروحه سازد ز شهپرم.
کمال اسماعیل.
باد بی یاری زلفت نزندصبحدم مروحه برگلزاری.
کمال اسماعیل.
مروحه تعریف صنع ایزدش زد برآن باد و همی جنباندش.
مولوی.
گر خود به جای مروحه شمشیر میزندمسکین مگس کجا رود از پیش قند او.
سعدی.
غلام پری پیکر با مروحه طاوسی بالای سر او ایستاده. ( گلستان سعدی ). پیشانی از نیمه عصابه کلاه از مروحه نخودی.( دیوان نظام قاری ص 134 ).- مروحه زن ؛ آن که بادبزن را بحرکت درآورد :
مجمره گردان شمال مروحه زن شاخ بید
لعبت باز آسمان زوبین افکن شهاب.
خاقانی.
مروحه . [ م ِرْ وَ ح َ ] (ع اِ) مروح . مروحة. بادکش . (منتهی الارب ). بادبیزن . (دهار). بادویزن . (زمخشری ). وسیله و ابزاری صفحه مانند که هنگام شدت یافتن گرما آن را بحرکت درآورند متحرک شدن هواو خنک شدن را. (از اقرب الموارد). بادزن . بادبزن . ج ، مَراوح . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) :
بر سر گهوارشان بروی فتاده
مروحه ٔ سبز بر دو دست همه سال .
از خرمگس زمانه فریاد
کز مروحه ٔ زمان نجنبد.
در عهد عدل تست که میشان همی کنند
هنگام خواب مروحه از پنجه ٔ ذئاب .
خیری منشور مرکب شده
مروحه ٔ عنبر اشهب شده .
خیری سرفکنده را در غم عمررفته بین
سنبل شاخ شاخ را مروحه ٔ چمن نگر.
چون در سرادقات ِ معانی کنم نزول
طاوس سدره مروحه سازد ز شهپرم .
باد بی یاری زلفت نزند
صبحدم مروحه برگلزاری .
مروحه ٔ تعریف صنع ایزدش
زد برآن باد و همی جنباندش .
گر خود به جای مروحه شمشیر میزند
مسکین مگس کجا رود از پیش قند او.
غلام پری پیکر با مروحه ٔ طاوسی بالای سر او ایستاده . (گلستان سعدی ). پیشانی از نیمه ٔ عصابه کلاه از مروحه نخودی .(دیوان نظام قاری ص 134).
- مروحه زن ؛ آن که بادبزن را بحرکت درآورد :
مجمره گردان شمال مروحه زن شاخ بید
لعبت باز آسمان زوبین افکن شهاب .
بر سر گهوارشان بروی فتاده
مروحه ٔ سبز بر دو دست همه سال .
منوچهری .
از خرمگس زمانه فریاد
کز مروحه ٔ زمان نجنبد.
خاقانی .
در عهد عدل تست که میشان همی کنند
هنگام خواب مروحه از پنجه ٔ ذئاب .
رضی نیشابوری .
خیری منشور مرکب شده
مروحه ٔ عنبر اشهب شده .
نظامی .
خیری سرفکنده را در غم عمررفته بین
سنبل شاخ شاخ را مروحه ٔ چمن نگر.
عطار.
چون در سرادقات ِ معانی کنم نزول
طاوس سدره مروحه سازد ز شهپرم .
کمال اسماعیل .
باد بی یاری زلفت نزند
صبحدم مروحه برگلزاری .
کمال اسماعیل .
مروحه ٔ تعریف صنع ایزدش
زد برآن باد و همی جنباندش .
مولوی .
گر خود به جای مروحه شمشیر میزند
مسکین مگس کجا رود از پیش قند او.
سعدی .
غلام پری پیکر با مروحه ٔ طاوسی بالای سر او ایستاده . (گلستان سعدی ). پیشانی از نیمه ٔ عصابه کلاه از مروحه نخودی .(دیوان نظام قاری ص 134).
- مروحه زن ؛ آن که بادبزن را بحرکت درآورد :
مجمره گردان شمال مروحه زن شاخ بید
لعبت باز آسمان زوبین افکن شهاب .
خاقانی .
مروحة. [ م َرْ وَ ح َ ](ع اِ) بیابان و جای باد گذر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جایگاه که باد نیک وزد. (دهار). ج ، مَراویح . (منتهی الارب ). ج ، مَراوح . (از اقرب الموارد).
مروحة. [ م ِرْ وَ ح َ] (ع اِ) مروحه . مروح . رجوع به مروح و مروحه شود.
فرهنگ عمید
بادزن، بادبزن.
کلمات دیگر: