( صفت ) کور نابینا اعمی بی دیده .
پوشیده چشم
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پوشیده چشم. [ دَ / دِ چ َ ] ( ص مرکب ) کور. نابینا. ( آنندراج ). اعمی. بی دیده :
چو پوشیده چشمی نبینی که راه
نداند همی وقت رفتن ز چاه.
همانا کزین توتیا غافلند.
بپرسیدش از موجب کین و خشم.
چو پوشیده چشمی نبینی که راه
نداند همی وقت رفتن ز چاه.
سعدی.
کسانی که پوشیده چشم و دلندهمانا کزین توتیا غافلند.
سعدی.
در آن دم یکی مرد پوشیده چشم بپرسیدش از موجب کین و خشم.
سعدی.
فرهنگ عمید
نابینا، کور.
کلمات دیگر: