پوساندن
فارسی به انگلیسی
to cause to decay or rot, to wear out
gnaw, putrefy, rot
فرهنگ فارسی
پوسیده گردانیدن، چیزی رادرجائی گذاشتن یابه، حالتی در آوردن که زودترپوسیده شود
( مصدر ) پوسانیدن
( مصدر ) پوسانیدن
لغت نامه دهخدا
پوساندن. [ دَ ] ( مص ) بپوسیدن داشتن. پوسانیدن.
- هفت کفن پوساندن ؛ دیری بر چیزی گذشتن : هفت کفن پوسانده است ؛ دیری است مرده و از میان رفته است.
- هفت کفن پوساندن ؛ دیری بر چیزی گذشتن : هفت کفن پوسانده است ؛ دیری است مرده و از میان رفته است.
فرهنگ عمید
چیزی را در جایی گذاشتن یا به حالتی درآوردن که زودتر پوسیده شود، پوسیده گردانیدن.
گویش اصفهانی
تکیه ای: bepüsni
طاری: püsnây(mun)
طامه ای: pisnâɂan
طرقی: püsnâymun
کشه ای: pisnâymun
نطنزی: pus(u)nâɂan
کلمات دیگر: