اسجاع
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
اسجاع. [ اَ] ( ع اِ ) ج ِ سجع. آوازهای کبوتر و فاخته. ( غیاث ). || سخنهای باقافیه. ( غیاث ). رشیدالدین وطواط گوید: اسجاع سه است : متوازی ، مطرف ، متوازن. متوازی این چنان بود که در آخر دو قرینه یا بیشتر کلماتی آورده شود که بوزن و عدد حروف و روی متفق باشند. مثالش از قول نبوی : اللهم اعط منفقاً خلفاً و اعط ممسکاًتلفاً، غرض دو لفظ خلف و تلف است کی بوزن و حروف و روی برابرند، از نثر فصحا: ابرد من البرد فی زمن الورد. پارسی : گوی باخته و اسب تاخته. سجع مطرف این چنان بود که در آخر دو قرینه یا بیشتر کلماتی آورده شود که به روی متفق باشند اما بوزن و عدد حروف مختلف ، مثالش از فواصل قرآن عظیم : ما لکم لاترجون وقاراً و قد خلقکم اطواراً ( قرآن 14/71 ). و آخر آیات قرآن را اسجاع نشاید گفت فواصل باید گفت چنانک میفرماید عزّ من قائل : کتاب فصلت آیاته ( قرآن 3/41 ). از نثر فصحا: جنابه محطّالرّحال و مخیم الاَّمال. غرض رحال و آمال است که هر دو کلمه بحروف روی یکی است و آن لام است بعد از الف متفق آید و بوزن مختلف ، چه وزن رحال فِعالست و وزن آمال اَفعال ، پارسی : فلان را کرم بسیار است و هنر بی شمار. سجع متوازن این بنثر مخصوص نیست بل که درشعر همین کلمات توان آورد و آنرا در شعر موازنه خوانند و این چنان بود که از اول دو قرینه یا آخر یا ازاول دو مصراع یا آخر کلماتی آورده شود که هر یک نظیر خویش را بوزن موافق باشند اما بحروف روی مخالف. مثالش از کلام حق : و آتیناهما الکتاب المستبین. و هدیناهما الصراط المستقیم. ( قرآن 117/37 و 118 ). در برابرآتیناهما هدیناهما و در برابر کتاب صراط و در برابرمستبین مستقیم و هر یک ازین کلمات نظیر خویش را بوزن موافقست. مثال از نثر بلغاء: قد اتسع المجال بعد التضایق و اتجه المراد بعد التمانع، بوبکر قهستانی :
فماذقت الا ماء جفنی مشرباً
و مانلت الاّ لحم کفی مطعماً.
من گویم :
هو الشمس قدراً والملوک کواکب
هو البحر جوداً و الکرام مذانب.
پارسی :
شاهی که رخش او را دولت بود دلیل
شاهی که تیغ او را نصرت بوذ فسان
اندر پی گمانش زه بگسلذ یقین
وندر دم یقینش پر بفکند گمان.
و باشد که این موازنه در دو بیت افتد. مثالش مراست :
آنک مال خزاین گیتی
نیست با جود دست او بسیار
وآنک کشف سرایر گردون
اسجاع . [ اَ] (ع اِ) ج ِ سجع. آوازهای کبوتر و فاخته . (غیاث ). || سخنهای باقافیه . (غیاث ). رشیدالدین وطواط گوید: اسجاع سه است : متوازی ، مطرف ، متوازن . متوازی این چنان بود که در آخر دو قرینه یا بیشتر کلماتی آورده شود که بوزن و عدد حروف و روی متفق باشند. مثالش از قول نبوی : اللهم اعط منفقاً خلفاً و اعط ممسکاًتلفاً، غرض دو لفظ خلف و تلف است کی بوزن و حروف و روی برابرند، از نثر فصحا: ابرد من البرد فی زمن الورد. پارسی : گوی باخته و اسب تاخته . سجع مطرف این چنان بود که در آخر دو قرینه یا بیشتر کلماتی آورده شود که به روی متفق باشند اما بوزن و عدد حروف مختلف ، مثالش از فواصل قرآن عظیم : ما لکم لاترجون ﷲ وقاراً و قد خلقکم اطواراً (قرآن 14/71). و آخر آیات قرآن را اسجاع نشاید گفت فواصل باید گفت چنانک میفرماید عزّ من قائل : کتاب فصلت آیاته (قرآن 3/41). از نثر فصحا: جنابه محطّالرّحال و مخیم الاَّمال . غرض رحال و آمال است که هر دو کلمه بحروف روی یکی است و آن لام است بعد از الف متفق آید و بوزن مختلف ، چه وزن رحال فِعالست و وزن آمال اَفعال ، پارسی : فلان را کرم بسیار است و هنر بی شمار. سجع متوازن این بنثر مخصوص نیست بل که درشعر همین کلمات توان آورد و آنرا در شعر موازنه خوانند و این چنان بود که از اول دو قرینه یا آخر یا ازاول دو مصراع یا آخر کلماتی آورده شود که هر یک نظیر خویش را بوزن موافق باشند اما بحروف روی مخالف . مثالش از کلام حق : و آتیناهما الکتاب المستبین . و هدیناهما الصراط المستقیم . (قرآن 117/37 و 118). در برابرآتیناهما هدیناهما و در برابر کتاب صراط و در برابرمستبین مستقیم و هر یک ازین کلمات نظیر خویش را بوزن موافقست . مثال از نثر بلغاء: قد اتسع المجال بعد التضایق و اتجه المراد بعد التمانع، بوبکر قهستانی :
فماذقت الا ماء جفنی مشرباً
و مانلت الاّ لحم کفی مطعماً.
من گویم :
هو الشمس قدراً والملوک کواکب
هو البحر جوداً و الکرام مذانب .
پارسی :
شاهی که رخش او را دولت بود دلیل
شاهی که تیغ او را نصرت بوذ فسان
اندر پی گمانش زه بگسلذ یقین
وندر دم یقینش پر بفکند گمان .
و باشد که این موازنه در دو بیت افتد. مثالش مراست :
آنک مال خزاین گیتی
نیست با جود دست او بسیار
وآنک کشف سرایر گردون
نیست در پیش طبع او دشوار.
و ازین معنی در شعر خواجه مسعودسعد و شعر من بسیار یافته شود. (حدائق السحر فی دقائق الشعر صص 14 - 15).
اسجاع . [ اِ ] (ع مص ) قافیه در سخن آوردن . (غیاث ).
فرهنگ عمید
سجع#NAME?