کلمه جو
صفحه اصلی

بلبان

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۲- قسمتی ساز که بالبها آنرا نوازند .
ابن محمد المنصور از شاهان ارمنیه در قرن هفتم هجری .

لغت نامه دهخدا

بلبان. [ ب َ ل َ ] ( اِ ) نام سازی که به اشتراک لب و دست می نوازند و بهمین سبب آن را به هندی منه چنگ گویند. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). قسمی ساز که با لبها آن را نوازند. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بالابان شود :
آزاده شودجان من بیدل ازین غم
هرگه بلبان را به لبانت برسانی.
سیفی.
|| برخی آنرا به معنی انغوزه دانند. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ).

بلبان.[ ] ( اِخ ) ابن محمد المنصور، از شاهان ارمینیه درقرن هفتم هَ. ق. رجوع به عزالدین ( بلبان... ) شود.

بلبان . [ ب َ ل َ ] (اِ) نام سازی که به اشتراک لب و دست می نوازند و بهمین سبب آن را به هندی منه چنگ گویند. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). قسمی ساز که با لبها آن را نوازند. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بالابان شود :
آزاده شودجان من بیدل ازین غم
هرگه بلبان را به لبانت برسانی .

سیفی .


|| برخی آنرا به معنی انغوزه دانند. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ).

بلبان .[ ] (اِخ ) ابن محمد المنصور، از شاهان ارمینیه درقرن هفتم هَ . ق . رجوع به عزالدین (بلبان ...) شود.


فرهنگ عمید

= بالابان

بالابان#NAME?


دانشنامه عمومی

بلبان، روستایی است از توابع بخش صفاییه و در شهرستان خوی استان آذربایجان غربی ایران.
این روستا در دهستان الند قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۳۰۶نفر (۶۳ خانوار) بوده است.


کلمات دیگر: