کلمه جو
صفحه اصلی

کیی

فرهنگ فارسی

که بودن هویت .
مقرون به زمان بودن ٠ لیکن فرق میان اسم و کلمه که اسم دلیل نبود بر کیی آن معنی چنانکه گویی مردم و دوستی ٠ و اما کلمه دلیل بود بر معنی و کیی آن معنی چنانک گویی (( بزد ) ) که دلیل بود بر زدن و بر آنکه اندر زمان گذشته بود ٠

فرهنگ معین

(کَ یا کِ ) (حامص . ) پادشاهی ، شاهی .
(کِ ) (حامص . ) که بودن ، هویت .

(کَ یا کِ) (حامص .) پادشاهی ، شاهی .


(کِ) (حامص .) که بودن ، هویت .


لغت نامه دهخدا

کیی. [ ک َ / ک ِ ] ( حامص ) پادشاهی. ( ناظم الاطباء ). پادشاهی. شاهی : کلاه کیی. ( فرهنگ فارسی معین ) :
دریغ آن کیی فر و آن چهر و برز
دریغ آن بلند اختر و دست و گرز.
فردوسی.
که چون کودک او به مردی رسد
که دیهیم و تخت کیی را سزد.
فردوسی.
دریغ آن کمربند و آن گردگاه
دریغ آن کیی برز و بالای شاه.
فردوسی.
نهادی کلاه کیی بر سرش
بسودی به شادی دو رخ بر برش.
فردوسی.
رجوع به کی [ک َ / ک ِ] شود.

کیی. [ ک َ / ک ِ ] ( حامص ) مقرون به زمان بودن : لیکن فرق میان اسم و کلمه که اسم دلیل بود بر معنی دلیل نبود بر کیی آن معنی ، چنانکه گویی مردم و دوستی. و اما کلمه دلیل بود بر معنی و کیی آن معنی چنانک گویی «بزد» که دلیل بود بر زدن و بر آنکه اندر زمان گذشته بود. ( دانشنامه علائی چ احمد خراسانی ص 17 ). || متی ( یکی از اقسام عرض در منطق ) : و یکی کیی که به تازی متی خوانند. ( دانشنامه علائی چ احمد خراسانی ص 85 ).

کیی. [ ک ِ ] ( حامص ) که بودن. هویت. ( فرهنگ فارسی معین ).

کیی . [ ک َ / ک ِ ] (حامص ) پادشاهی . (ناظم الاطباء). پادشاهی . شاهی : کلاه کیی . (فرهنگ فارسی معین ) :
دریغ آن کیی فر و آن چهر و برز
دریغ آن بلند اختر و دست و گرز.

فردوسی .


که چون کودک او به مردی رسد
که دیهیم و تخت کیی را سزد.

فردوسی .


دریغ آن کمربند و آن گردگاه
دریغ آن کیی برز و بالای شاه .

فردوسی .


نهادی کلاه کیی بر سرش
بسودی به شادی دو رخ بر برش .

فردوسی .


رجوع به کی [ک َ / ک ِ] شود.

کیی . [ ک َ / ک ِ ] (حامص ) مقرون به زمان بودن : لیکن فرق میان اسم و کلمه که اسم دلیل بود بر معنی دلیل نبود بر کیی آن معنی ، چنانکه گویی مردم و دوستی . و اما کلمه دلیل بود بر معنی و کیی آن معنی چنانک گویی «بزد» که دلیل بود بر زدن و بر آنکه اندر زمان گذشته بود. (دانشنامه ٔ علائی چ احمد خراسانی ص 17). || متی (یکی از اقسام عرض در منطق ) : و یکی کیی که به تازی متی خوانند. (دانشنامه ٔ علائی چ احمد خراسانی ص 85).


کیی . [ ک ِ ] (حامص ) که بودن . هویت . (فرهنگ فارسی معین ).


فرهنگ عمید

پادشاهی، شاهی: کلاه کیی.

گویش مازنی

/kaeI/ کدو تنبل – کدو

کدو تنبل – کدو


پیشنهاد کاربران

کَیی : در پهلوی می بایست کییگ kayīg بوده باشد.
( ( دریغ آن کمربند و آن گِردْگاه
دریغ آن کَیی بُرزْ و بالای ِشاه ! ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 221. )



کلمات دیگر: