کلمه جو
صفحه اصلی

بی چون


مترادف بی چون : بی دلیل، بی مانند، بی مثال، بی مثل، بی نظیر، بی همال، بی همانند

فارسی به انگلیسی

incomparable, ineffable


مترادف و متضاد

بی‌دلیل، بی‌مانند، بی‌مثال، بی‌مثل، بی‌نظیر، بی‌همال، بی‌همانند


فرهنگ فارسی

بی مانند، بی همتا، بی نظیر
( صفت ) ۱ - بیمانند . بی نظیر . ۲ - خدای تعالی .
نامی از نام های حق سبحانه و تعالی

فرهنگ معین

(ص مر. ) ۱ - بی مانند، بی نظیر. ۲ - خدای تعالی .

لغت نامه دهخدا

بی چون. ( ص مرکب ) بی نظیر و بی مانند. ( آنندراج ). بی مثال و بی نظیر و بی شبیه. ( ناظم الاطباء ). بی مانند و بی نظیر. ( فرهنگ فارسی معین ).، بیچون. ( اِخ ) نامی از نام های حق سبحانه و تعالی. ( آنندراج ). خدای تعالی. ( فرهنگ فارسی معین ). آنکه از وی تفسیر نتوان کرد و نعتش نتوان نمود. ( ناظم الاطباء ): حضرت بیچون. قادر بی چون ؛ خدای تبارک و تعالی. خدای تعالی. نامی از نامهای خدای تعالی :
زنده به آن زندگان که چنین گفت
ایزد سبحان بی چگونه و بی چون.
ناصرخسرو.
ملک العرش بی چون جواب داد که یا محمد اگر تو نبودی یوسف را نیافریدمی. ( قصص الانبیاء ص 61 )... سرای باقی هفتاد و چندان بتو رسد و بدیدار بیچون مشرف گردی. ( قصص الانبیاء ص 157 ).
نگار ایزد بیچونی ای نگاررهی
زهی نگارنگار و زهی نگار گری.
سوزنی.
عمری که میرود همه حال جهد کنی
تا در رضای خالق بیچون بسر بری.
سعدی.
توان در بلاغت به سحبان رسید
نه در کنه بیچون سبحان رسید.
سعدی.
ارادت بیچون یکی را از تخت شاهی فرود آرد و دیگری را در شکم ماهی نکو دارد. ( گلستان ).
سپاس از خداوند بی مثل و بیچون
که با طالع سعد و با بخت میمون.
؟
- بی چون وچرا ؛ جاوید و مقدس. ( ناظم الاطباء ). که بر اواعتراضی نتوان کرد. خودمختار و این صفت باریتعالی است :
بهار گشت پدیدار و دل تقاضا کرد
کمال قدرت بیچون و بی چرا دیدن.
سوزنی.

بی چون . (ص مرکب ) بی نظیر و بی مانند. (آنندراج ). بی مثال و بی نظیر و بی شبیه . (ناظم الاطباء). بی مانند و بی نظیر. (فرهنگ فارسی معین ).


فرهنگ عمید

۱. بی مانند، بی نظیر، بی همتا.
۲. (اسم، صفت ) از صفات باری تعالی.


کلمات دیگر: