مروی
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) روایت کرده شده نقل شده .
آب سیراب کن
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
مروی . [ م َرْ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مروة که شهری است در حجاز در سمت وادی القری . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
مروی. [ م َرْ وی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به مروة که شهری است در حجاز در سمت وادی القری. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).
مروی. [ م َرْ ] ( ص نسبی ) منسوب به مرو. از مرو. مروزی. مرغزی.
- بازارچه مروی ؛ بازارچه ای به طهران مقابل شمس العماره منسوب به خان مرو بانی مدرسه مروی.
- مدرسه مروی ؛ مدرسه ای به طهران در مدخل بازارچه مروی ، مقابل شمس العماره ، ساخته خان مرو به عهد سلطنت سلسله قاجاریه.
مروی. [ م ِرْ وا ] ( ع اِ ) رسنی است که بدان بار بر شتر استوار کنند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).ج ، مَراوی ( مَراو )، مَراوی ̍. ( از اقرب الموارد ).
مروی. [ م ُ ] ( ع ص ) مُرو. نعت فاعلی از مصدر ارواء. رجوع به ارواء شود. || ماء مروی ؛ آب ِ سیراب کن. ( از منتهی الارب ).
مروی . [ م َرْ وی ی ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر روایة. رجوع به روایت شود. روایت کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). روایت شده . نقل شده .
مروی . [ م ِرْ وا ] (ع اِ) رسنی است که بدان بار بر شتر استوار کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).ج ، مَراوی (مَراو)، مَراوی ̍. (از اقرب الموارد).
مروی . [ م ُ ] (ع ص ) مُرو. نعت فاعلی از مصدر ارواء. رجوع به ارواء شود. || ماء مروی ؛ آب ِ سیراب کن . (از منتهی الارب ).
مروی . [ م َرْ ] (ص نسبی ) منسوب به مرو. از مرو. مروزی . مرغزی .
- بازارچه ٔ مروی ؛ بازارچه ای به طهران مقابل شمس العماره منسوب به خان مرو بانی مدرسه ٔ مروی .
- مدرسه ٔ مروی ؛ مدرسه ای به طهران در مدخل بازارچه ٔ مروی ، مقابل شمس العماره ، ساخته ٔ خان مرو به عهد سلطنت سلسله ٔ قاجاریه .
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
احمد مروی، تولیت آستان قدس رضوی
جواد مروی، عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم
علی مروی، نمایندهٔ دورهٔ چهارم، دورهٔ پنجم و دورهٔ نهم مجلس شورای اسلامی
محمدحسین خان مروی، قاجار و حاکم مرو
میرزا محمدکاظم مروی، تاریخ نگار و نویسنده اهل ایران
دانشنامه آزاد فارسی
شهری باستانی در سودان، کنار نیل نزدیک خارطوم، پایتخت نوبهیا نوبیای باستان (ح ۶۰۰پ م ـ۳۵۰م). در این محل مقبره ها و کتیبه هایی از زیر خاک بیرون آورده اند و آثار کوره های آهنگری نیز یافته اند.