بطائح جمع بطیحه
بطایح
فرهنگ فارسی
بطائح جمع بطیحه
لغت نامه دهخدا
بطایح. [ ب َ ی ِ ] ( اِخ ) رجوع به بطائح شود.
بطایح . [ ب َ ی ِ ] (اِخ ) رجوع به بطائح شود.
بطایح . [ ب َ ی ِ ] (ع اِ) بطائح . ج ِ بطیحة. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به بطائح و بطیحة شود. زمینها که در آن آب جمع شده باشد و بفارسی مرداب گویند. رجوع به خاندان نوبختی ص 26 و بطائح و بطیحة، و آنندراج شود.
بطائح. [ ب َ ءِ ] ( اِخ ) جایگاهی بین واسط و بصره. ( سمعانی ). سرزمینی نزدیک شهر منیعه در قرب واسط. ( ابن اثیر ج 7 ص 137 ). و رجوع به الوزرا و الکتاب و تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 3 ص 79 و ترجمه تاریخ یمینی و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 435 و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلام و تاریخ گزیده ص 358 شود.
- بطائح النبط ؛ میان عراقین است. ( منتهی الارب ).
بطائح . [ ب َ ءِ ] (اِخ ) جایگاهی بین واسط و بصره . (سمعانی ). سرزمینی نزدیک شهر منیعه در قرب واسط. (ابن اثیر ج 7 ص 137). و رجوع به الوزرا و الکتاب و تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 3 ص 79 و ترجمه ٔ تاریخ یمینی و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 435 و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلام و تاریخ گزیده ص 358 شود.
- بطائح النبط ؛ میان عراقین است . (منتهی الارب ).
بطائح . [ ب َ ءِ ] (ع اِ) بطایح . ج ِ بطیحة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به بطیحة شود. ج ِ بطحاء. (غیاث ). رجوع به بطحاء شود. ج ِبطاح . (مؤید الفضلاء). رجوع به بطاح و بطایح شود.
فرهنگ عمید
بطیحه#NAME?
دانشنامه آزاد فارسی
(جمع عربی کلمۀ بَطیحه، به معنی زمین باطلاقی) از اصطلاحات نویسندگان دورۀ عباسی، اطلاق شده بر ناحیۀ پست و مردابی بسیار وسیعی در جنوب فرات و دجله، در عراق کنونی. حد شمالی بطائح کوفه و واسط، و حد جنوبی آن بصره است. بطائح به علفزار و نیزار شباهت بسیار دارد. گاه این کلمه را همراه با نام شهرهای هم جوار می آوردند، ازجمله بطائح الکوفه که از همه مشهورتر است.