کلمه جو
صفحه اصلی

دراک

فارسی به انگلیسی

of quick apprehension

فرهنگ فارسی

دریابنده، نیک دریابنده، کسی که هرچه بخواهدگیرد
( صفت ) کسی که امور را دریابد نیک دریابنده . یا دراک فعال صفت موجود زنده است .
نام کوهی به دو فرسنگی شیراز و در آنجا انبار های برف ساخته اند به زمستان برو برف جمع می کنند و به تابستان به شیراز برند و بنیاد برف شیراز بر آن است .

فرهنگ معین

(دَ رّ ) [ ع . ] (ص . ) کسی که امور را دریابد، نیک دریابنده .

لغت نامه دهخدا

دراک . [ دَ ک ِ ] (ع اِ فعل ) اسم فعل است به معنی امر، یعنی «أدرک » و درک کن ، کاف آن بسبب اجتماع ساکنین مکسور شده است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


دراک . [ دَ] (اِخ ) نام اصلی و فارسی شهر دورق ، که در خوزستان بود. (از دائرة المعارف فارسی ). رجوع به دورق شود.


دراک . [ دَرْ را ] (ع ص ) نیک دریابنده . (منتهی الارب ) (دهار).درک کننده آنچه را میخواهد. (از اقرب الموارد). کثیرالادراک . که زود دریابد. که آسان دریابد :
عاقل و شاعر و دراک و ادیب و هشیار.

ناصرخسرو.


عقل پاک آن و نفس دراک این
به از این نیست در ثنا گفتار.

خاقانی .


مرا لفظ شیرین خواننده داد
ترا سمع دراک داننده داد.

سعدی .


- دراک فعال ؛ (اصطلاح فلسفی ) صفت موجود حی است . «الحی هو الدراک الفعال ». (فرهنگ علوم عقلی از مجموعه ٔ دوم مصنفات سهروردی ص 117). و رجوع به حکمت اشراق ص 117 شود.

دراک . [ دِ ] (اِخ ) نام کوهی به دوفرسنگی شیراز و در آنجا انبارهای برف ساخته اند. به زمستان بر او برف جمع می کنند و به تابستان به شیراز برند و بنیاد برف شیراز بر آن است . و در بهار سیلاب این کوه بر ظاهر شهر شیراز می گذرد و به بحیره ٔ ماهلویه می رود. (از نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی ج 3 ص 115). کوه بزرگی دوفرسخ مغربی شهر شیراز برف تابستانه ٔ شیراز را از این کوه آورند و در دامنه ٔ این کوه انگور دیمی بسیار است و ثمری فراوان دهد. (از فارسنامه ٔ ناصری ص 337).


دراک . [ دِ ] (ع ص ) متلاحق و پیوسته : سیر دراک ؛ سیر و حرکت متصل و پی درپی . (از اقرب الموارد). || (اِخ ) نام سگی است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


دراک . [ دِ ] (ع مص ) دررسیدن اسب جانور دشتی را. || پیاپی شدن چیزی بر چیزی . || در پی آواز رفتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مُدارکة. و رجوع به مدارکة شود. || اندریافتن . (المصادر زوزنی ).


دراک. [ دَ] ( اِخ ) نام اصلی و فارسی شهر دورق ، که در خوزستان بود. ( از دائرة المعارف فارسی ). رجوع به دورق شود.

دراک. [ دَرْ را ] ( ع ص ) نیک دریابنده. ( منتهی الارب ) ( دهار ).درک کننده آنچه را میخواهد. ( از اقرب الموارد ). کثیرالادراک. که زود دریابد. که آسان دریابد :
عاقل و شاعر و دراک و ادیب و هشیار.
ناصرخسرو.
عقل پاک آن و نفس دراک این
به از این نیست در ثنا گفتار.
خاقانی.
مرا لفظ شیرین خواننده داد
ترا سمع دراک داننده داد.
سعدی.
- دراک فعال ؛ ( اصطلاح فلسفی ) صفت موجود حی است. «الحی هو الدراک الفعال ». ( فرهنگ علوم عقلی از مجموعه دوم مصنفات سهروردی ص 117 ). و رجوع به حکمت اشراق ص 117 شود.

دراک. [ دَ ک ِ ] ( ع اِ فعل ) اسم فعل است به معنی امر، یعنی «أدرک » و درک کن ، کاف آن بسبب اجتماع ساکنین مکسور شده است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

دراک. [ دِ ] ( ع مص ) دررسیدن اسب جانور دشتی را. || پیاپی شدن چیزی بر چیزی. || در پی آواز رفتن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مُدارکة. و رجوع به مدارکة شود. || اندریافتن. ( المصادر زوزنی ).

دراک. [ دِ ] ( ع ص ) متلاحق و پیوسته : سیر دراک ؛ سیر و حرکت متصل و پی درپی. ( از اقرب الموارد ). || ( اِخ ) نام سگی است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

دراک. [ دِ ] ( اِخ ) نام کوهی به دوفرسنگی شیراز و در آنجا انبارهای برف ساخته اند. به زمستان بر او برف جمع می کنند و به تابستان به شیراز برند و بنیاد برف شیراز بر آن است. و در بهار سیلاب این کوه بر ظاهر شهر شیراز می گذرد و به بحیره ماهلویه می رود. ( از نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی ج 3 ص 115 ). کوه بزرگی دوفرسخ مغربی شهر شیراز برف تابستانه شیراز را از این کوه آورند و در دامنه این کوه انگور دیمی بسیار است و ثمری فراوان دهد. ( از فارسنامه ناصری ص 337 ).

فرهنگ عمید

۱. دریابنده، نیک دریابنده.
۲. کسی که هر چه را بخواهد و طلب کند دریابد.

دانشنامه آزاد فارسی

دَراک
رجوع شود به:دورق

پیشنهاد کاربران

ایل دورکی بختیاری قوم لر
شهرک دزک بختیاری
روستای درک آباد
روستای دزک بازفت

دورکی*دورقی*


کلمات دیگر: