کلمه جو
صفحه اصلی

زرکند

فرهنگ فارسی

زر آکنده به زر آمیخته

فرهنگ معین

(زَ کَ ) (ص ) چیزی که در آن پاره هایی از طلا به کار رفته باشد.

لغت نامه دهخدا

زرکند. [ زَ ک َ ] ( ن مف مرکب ) زرآکنده. به زرآمیخته. مطلاشده. زرکوب شده :
دین فروشی کنی که تا سازی
بارگی نقره خنگ و زین زرکند.
سنائی.
ز خاک شمس فلک زرکند که تا گردد
ستام و گام و رکاب براق او زرکند.
سوزنی.
فردا که نهد سوار آفاق
بر ابلق چرخ زین زرکند.
خاقانی.
رجوع به زرگند شود.


کلمات دیگر: