کلمه جو
صفحه اصلی

رعونت

فارسی به انگلیسی

foolishness, vanity

فرهنگ فارسی

سست شدن، احمق شدن، بیهوده گوشدن، نادانی، کم عقل
( اسم ) ۱ - خودبینی خودخواهی . ۲ - خود آرایی . ۳ - کم عقلی نادانی .

فرهنگ معین

(رُ نَ ) [ ع . رعونة ] (اِمص . ) ۱ - خود - پسندی . ۲ - خودآرایی . ۳ - کم ع قلی .

لغت نامه دهخدا

رعونت. [ رُ ن َ ] ( ع اِمص ) نادانی و کم عقلی. ( ناظم الاطباء ). نادانی. ( غیاث اللغات ). ابلهی. بلاهت. حماقت. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به رعونة شود. || خودبینی. خودخواهی. ( فرهنگ فارسی معین ). غرور و تکبر. ( از آنندراج ) :
هرگز منی نکرد و رعونت ز بهر آنک
رسوا کند رعونت و رسوا کند منی.
منوچهری.
من طاهر را شناخته بودم در رعونت و نابکاری. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349 ). از طاهر جز شرابخواری و رعونت دیگر کاری برنیاید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 373 ). اعرابی بیامد شیطان ِ جوانی را مطیع شده در خمار خمر جاهلیت دامن رعونت بر بساط تجربت کشیده. ( تاریخ بیهق ص 203 ).
رعونت در دماغ از دام ترسم
طمع در دل ز کار خام ترسم.
نظامی.
دگر زیرکی گفت کای شهریار
خردمند را با رعونت چه کار.
نظامی.
خواتین و... با رعونت جوانی چون وفود شادمانی در خرامیدند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ).
بیا که ما سر هستی و کبریا و رعونت
بزیر پای نهادیم و پای بر سرهستی.
سعدی.
یکی دعا کنمت بی رعونت از سر صدق
خدات در نفس آخرین بیامرزاد.
سعدی.
تا خفض جناح تو شود و نتن مولویت و رعونت از تو بیرون رود. ( مزارات کرمان ص 3 ).
نگردد عقده های من چرا هر روزمشکل تر
که چون سرو از رعونت دست دایم بر کمر دارد.
صائب ( از مجموعه مترادفات ).
|| نرمی و سستی. ( ناظم الاطباء ) ( ازغیاث اللغات ). نازکی و سستی. ( لغت محلی شوشتر نسخه ٔخطی کتابخانه مؤلف ). نازکی. ( از دهار ). استرخاء. سستی. ( یادداشت مؤلف ) . || سرکشی. ( از ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ) ( لغت محلی شوشتر ). || خودآرایی و زینت.( غیاث اللغات ). خودآرایی. ( فرهنگ فارسی معین ). خویشتن آرا شدن. ( آنندراج ). رجوع به رعونة شود.

فرهنگ عمید

۱. سست شدن.
۲. احمق شدن.
۳. بیهودهگو شدن.
۴. خودآرایی.


کلمات دیگر: