کلمه جو
صفحه اصلی

حمی

فارسی به انگلیسی

fever


عربی به فارسی

تب , هيجان , تب دار کردن


فرهنگ فارسی

تب، حمیات جمع
( اسم ) تب . جمع : حمیات .
بیمار ممنوع از مضرات صاحب ننگ و عار

فرهنگ معین

(حُ ما ) [ ع . ] (اِ. ) تب .

لغت نامه دهخدا

حمی. [ ح َم ْی ْ ] ( ع مص ) حمایت. نگاه داشتن. || حمایت کردن. || نگاهبانی کردن گیاه و چریدن ندادن. حِمیة. حِمایة. حِموة. || یاری دادن. || پرهیز نمودن بیمار را از آنچه زیان دارد او را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و این بدو مفعول متعدی میشود. و مشهورتر اینکه مفعول دوم بضمیمه حرف است. ( اقرب الموارد ). || سخت گرم و سوزان شدن آفتاب. ( منتهی الارب ).

حمی. [ ح ُم ْ ما ] ( ع اِ ) تب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ،حمیات. ( منتهی الارب ). اقسام حمی : حمی الیوم ؛ تب یکروزه. حمی بسیط؛ که سبب تب یک خلط باشد و بس. حمی بلغمیه. ( بحر الجواهر ). حمی حصبه. حمی خفیفه. حمی خمس. حمی دائم یا حمی متصل. حمی دایره ؛ تب و لرز. حمی دق ؛ تب لازم. حمی ذاتی. حمی ربع. حمی ربطی. حمی رجعی. حمی زرد. حمی سدس. حمی صفراوی ؛ تب زردابی. حمی ضمیمه. حمی عرق گزی. حمی عفونی. حمی غب. حمی کرار. حمی کبد. حمی مراجعه ؛ تب مالت. حمی محرقه. حمی مشارکه ؛ که دو تب با هم ظاهر شوند. حمی نائبه. حمی نفاسی. حمی وبائی. حمی ورمی. برای تفصیل این اقسام رجوع به بحر الجواهر و مفردات ضریر انطاکی و ذخیره خوارزمشاهی شود.

حمی. [ ح ُ می ی ] ( ع مص ) سخت گرم شدن. ( منتهی الارب ).
- حمی فرس ؛ گرم شدن و عرق کردن آن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

حمی. [ ح َم ْی ْ ] ( ع اِ ) گرمای آفتاب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

حمی. [ ح ِ ما ] ( ع اِ ) حماء. قرق. قورق. ( نصاب ). خلاف مباح. ( مهذب الاسماء ). علف زاری که آنرا حکام برای چهارپایان خود از غیر منع کنند و تثنیه آن حموان آید و در حدیث است : لا حمی الاﷲ و لرسوله ؛ اَی الا مایحمی لخیل الجهاد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || در عرف شعرا، محل اقامت معشوقه که دست هیچکس بدان نمیرسد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || ( ص ) نگاهداشته شده. ( منتهی الارب ).
- کلا حمی ؛ نگاهداشته شده. ( منتهی الارب ).

حمی. [ ح َ می ی ] ( ع ص ) بیمار ممنوع از مضرات. || هر نگاهداشته شده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || کسی که تحمل ستم نتواند. || صاحب ننگ و عار. ( منتهی الارب ).

حمی ٔ. [ ح َ م ِءْ ] ( ع ص ) حَمِی ُٔالعین ؛ شوخ چشم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || جای پر از گل سیاه و تیره. ( از اقرب الموارد ).

حمی ٔ. [ ح َ م ِءْ ] (ع ص ) حَمِی ُٔالعین ؛ شوخ چشم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || جای پر از گل سیاه و تیره . (از اقرب الموارد).


حمی . [ ح َ می ی ] (ع ص ) بیمار ممنوع از مضرات . || هر نگاهداشته شده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کسی که تحمل ستم نتواند. || صاحب ننگ و عار. (منتهی الارب ).


حمی . [ ح َم ْی ْ ] (ع اِ) گرمای آفتاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


حمی . [ ح َم ْی ْ ] (ع مص ) حمایت . نگاه داشتن . || حمایت کردن . || نگاهبانی کردن گیاه و چریدن ندادن . حِمیة. حِمایة. حِموة. || یاری دادن . || پرهیز نمودن بیمار را از آنچه زیان دارد او را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و این بدو مفعول متعدی میشود. و مشهورتر اینکه مفعول دوم بضمیمه ٔ حرف است . (اقرب الموارد). || سخت گرم و سوزان شدن آفتاب . (منتهی الارب ).


حمی . [ ح ِ ما ] (ع اِ) حماء. قرق . قورق . (نصاب ). خلاف مباح . (مهذب الاسماء). علف زاری که آنرا حکام برای چهارپایان خود از غیر منع کنند و تثنیه ٔ آن حموان آید و در حدیث است : لا حمی الاﷲ و لرسوله ؛ اَی الا مایحمی لخیل الجهاد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || در عرف شعرا، محل اقامت معشوقه که دست هیچکس بدان نمیرسد. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (ص ) نگاهداشته شده . (منتهی الارب ).
- کلا حمی ؛ نگاهداشته شده . (منتهی الارب ).


حمی . [ ح ُ می ی ] (ع مص ) سخت گرم شدن . (منتهی الارب ).
- حمی فرس ؛ گرم شدن و عرق کردن آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


حمی . [ ح ُم ْ ما ] (ع اِ) تب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ،حمیات . (منتهی الارب ). اقسام حمی : حمی الیوم ؛ تب یکروزه . حمی بسیط؛ که سبب تب یک خلط باشد و بس . حمی بلغمیه . (بحر الجواهر). حمی حصبه . حمی خفیفه . حمی خمس . حمی دائم یا حمی متصل . حمی دایره ؛ تب و لرز. حمی دق ؛ تب لازم . حمی ذاتی . حمی ربع. حمی ربطی . حمی رجعی . حمی زرد. حمی سدس . حمی صفراوی ؛ تب زردابی . حمی ضمیمه . حمی عرق گزی . حمی عفونی . حمی غب . حمی کرار. حمی کبد. حمی مراجعه ؛ تب مالت . حمی محرقه . حمی مشارکه ؛ که دو تب با هم ظاهر شوند. حمی نائبه . حمی نفاسی . حمی وبائی . حمی ورمی . برای تفصیل این اقسام رجوع به بحر الجواهر و مفردات ضریر انطاکی و ذخیره ٔ خوارزمشاهی شود.


فرهنگ عمید

تب.
آنچه از آن حمایت می شود، چیزی یا جایی که از آن دفاع می کنند.

آنچه از آن حمایت می‌شود؛ چیزی یا جایی که از آن دفاع می‌کنند.


تب.


پیشنهاد کاربران

پشتیبانی کرد. حَمَی . . . یَحمی


کلمات دیگر: