بی جان . بی روح .
بی روان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بیروان. [ رَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + روان ) بی جان. بی روح. رجوع به روان شود.
بیروان. [ ] ( اِخ ) نام محلی کنار راه کرمانشاه به نوسود میان لفطه و درونه در 43000گزی کرمانشاه. ( یادداشت مؤلف ).
بیروان. [ ] ( اِخ ) نام محلی کنار راه کرمانشاه به نوسود میان لفطه و درونه در 43000گزی کرمانشاه. ( یادداشت مؤلف ).
کلمات دیگر: