کلمه جو
صفحه اصلی

بی سپاهی

فرهنگ فارسی

نداشتن لشکر و سپاه

لغت نامه دهخدا

بی سپاهی. [ س ِ ] ( حامص مرکب ) نداشتن لشکر و سپاه :
کز بی مددی و بی سپاهی
کردم بفریب صلح خواهی.
نظامی.
رجوع به سپاه و سپاهی شود.


کلمات دیگر: