رزء
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
رزء. [ رُزْءْ ] ( ع مص ) رسیدن از مالش چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): رزٔه رزءً و مَرْزِئةً؛ رسید از آن خیر را. و در حدیث سراقة: فلم یَرْزَآنی شیئاً؛ ای لم یأخذا منی شیئاً. ( منتهی الارب ). یافتن از مال خود خیری ، هرچه باشد، از آن است : «مارَزَاءَه زُبالاً»؛و زُبال چیزی را گویند که مور در دهان خود برد. ( ازاقرب الموارد ). رسیدن به خیری : رَزَءَ فلاناً رزءً ومَرْزِئةً. حدیث : فلم یَرْزَآنی شیئاً؛ ای لم یأخذا منی شیئاً. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). رسیدن خیری. ( آنندراج ). || کم کردن چیزی را. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). رزء چیزی ؛ کم کردن آنرا، همچون : ضَنَّت بشی ماکان یرزأها. ( از اقرب الموارد ).
رزء. [ رُزْءْ ] (ع اِ) مصیبت و آفت و آسیب . ج ، اَرْزاء. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). مصیبت بزرگ . پیش آمد بد. (فرهنگ فارسی معین ). مصیبت ، و گویند مصیبت بزرگ . (از اقرب الموارد).
رزء. [ رُزْءْ ] (ع مص ) رسیدن از مالش چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): رزٔه رزءً و مَرْزِئةً؛ رسید از آن خیر را. و در حدیث سراقة: فلم یَرْزَآنی شیئاً؛ ای لم یأخذا منی شیئاً. (منتهی الارب ). یافتن از مال خود خیری ، هرچه باشد، از آن است : «مارَزَاءَه زُبالاً»؛و زُبال چیزی را گویند که مور در دهان خود برد. (ازاقرب الموارد). رسیدن به خیری : رَزَءَ فلاناً رزءً ومَرْزِئةً. حدیث : فلم یَرْزَآنی شیئاً؛ ای لم یأخذا منی شیئاً. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رسیدن خیری . (آنندراج ). || کم کردن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رزء چیزی ؛ کم کردن آنرا، همچون : ضَنَّت بشی ٔ ماکان یرزأها. (از اقرب الموارد).