حق گو
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
راست، صادق، راستگو، حقگو، موافق باحقایق، از روی صدق و صفا
منصفانه، بی غرض، بی طرف، عادل، راست بین، حقگو
فرهنگ معین
(ی ) (حَ ) [ ع - فا. ] (ص فا. )۱- حقیقت - گوی ، راست گوی . ۲ - مرغ حق ، مرغ شباویز.
فرهنگ عمید
گویندۀ حقیقت، راست گو.
کلمات دیگر: