کلمه جو
صفحه اصلی

رامشی

فارسی به انگلیسی

musical

فرهنگ فارسی

منسوب به رامش، نوازنده، خواننده
( صفت ) نوازنده و خواننده رامشگر .
ابو اسحاق ابراهیم رامشی محدث بود . وی از ابو عمر و محمد بن محمد بن صابر بخاری و دیگران روایت کرد و ابو محمد نخشبی از او روایت دارد.

فرهنگ معین

(مِ ) (ص نسب . ) نوازنده ، خواننده .

لغت نامه دهخدا

رامشی. [ م ِ ] ( ص نسبی ) مطرب. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ رشیدی ). بمعنی رامشگر است که سازنده و خواننده باشد. ( برهان ). مطربه. ( یادداشت مؤلف ). سازنده و رامشگر. ( ناظم الاطباء ). مطربی که سرود در پرده راه در سراید. ( منتخب اللغات ) :
بر آواز این رامشی دختران
نشست و می آورد و رامشگران.
فردوسی.
تو با خنده و رامشی باش ازین
که بخشود بر ما جهان آفرین.
فردوسی.
بت رامشی و می و درغمی
بود مایه شادی و خرمی.
( ازفرهنگ شعوری ج 2 ).
|| خواننده. ( ولف ) ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ). || دوستدار رامش. ( یادداشت مؤلف ). || مسرور. مهذب الاسماء ). شاد و مسرور :
چو بیکار باشی مشو رامشی
فکاری است بیکاری ار باهشی.
فردوسی.
نماند کس اندر جهان رامشی
نباید گزیدن جز از خامشی.
فردوسی.
بباشید ازین آمدن رامشی
گزینید گفتار بر خامشی.
فردوسی.

رامشی. [ م ُ ] ( ص نسبی ) منسوب است به رامش که از قراء بخاراست. ( از معجم البلدان ) ( از انساب سمعانی ). || منسوب است به رامش که نام نیای کسانی است. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ) ( از انساب سمعانی ).

رامشی. [ م ُ ] ( اِخ ) ابن بنت ابونصر منصوربن رامش ، والی نیشابور و مردی دانش پژوه و ادیب بود. اخبار بسیار از اصحاب ابوالعباس اصم شنید و با ابوالعلاء معری مصاحبت کرد. ابوحفص عمربن علی بن سهل سلطان و ابوحفص عمربن احمدبن منصور صفار و دیگران از او روایت دارند. آنگاه که از مسافرت برگشت ، خواجه نظام الملک دستور داد در مدرسه نیشابور بتدریس پردازد تا مردم از اخبار وادب و دانش او بهره مند شوند. او بهمین سمت اشتغال داشت تا در سال 489 هَ. ق. درگذشت. تاریخ تولد او بسال 404 هَ. ق. بود. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).

رامشی. [ م ُ ] ( اِخ ) ابواسحاق ابراهیم رامشی ، محدث بود. وی از ابوعمر و محمدبن محمدبن صابر بخاری و دیگران روایت کرد و ابومحمد نخشبی از او روایت دارد. ( از انساب سمعانی ) ( از معجم البلدان ).

رامشی . [ م ِ ] (ص نسبی ) مطرب . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ رشیدی ). بمعنی رامشگر است که سازنده و خواننده باشد. (برهان ). مطربه . (یادداشت مؤلف ). سازنده و رامشگر. (ناظم الاطباء). مطربی که سرود در پرده ٔ راه در سراید. (منتخب اللغات ) :
بر آواز این رامشی دختران
نشست و می آورد و رامشگران .

فردوسی .


تو با خنده و رامشی باش ازین
که بخشود بر ما جهان آفرین .

فردوسی .


بت رامشی و می و درغمی
بود مایه ٔ شادی و خرمی .

(ازفرهنگ شعوری ج 2).


|| خواننده . (ولف ) (از برهان ) (ناظم الاطباء). || دوستدار رامش . (یادداشت مؤلف ). || مسرور. مهذب الاسماء). شاد و مسرور :
چو بیکار باشی مشو رامشی
فکاری است بیکاری ار باهشی .

فردوسی .


نماند کس اندر جهان رامشی
نباید گزیدن جز از خامشی .

فردوسی .


بباشید ازین آمدن رامشی
گزینید گفتار بر خامشی .

فردوسی .



رامشی . [ م ُ ] (اِخ ) ابن بنت ابونصر منصوربن رامش ، والی نیشابور و مردی دانش پژوه و ادیب بود. اخبار بسیار از اصحاب ابوالعباس اصم شنید و با ابوالعلاء معری مصاحبت کرد. ابوحفص عمربن علی بن سهل سلطان و ابوحفص عمربن احمدبن منصور صفار و دیگران از او روایت دارند. آنگاه که از مسافرت برگشت ، خواجه نظام الملک دستور داد در مدرسه ٔ نیشابور بتدریس پردازد تا مردم از اخبار وادب و دانش او بهره مند شوند. او بهمین سمت اشتغال داشت تا در سال 489 هَ . ق . درگذشت . تاریخ تولد او بسال 404 هَ . ق . بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).


رامشی . [ م ُ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم رامشی ، محدث بود. وی از ابوعمر و محمدبن محمدبن صابر بخاری و دیگران روایت کرد و ابومحمد نخشبی از او روایت دارد. (از انساب سمعانی ) (از معجم البلدان ).


رامشی . [ م ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به رامش که از قراء بخاراست . (از معجم البلدان ) (از انساب سمعانی ). || منسوب است به رامش که نام نیای کسانی است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ) (از انساب سمعانی ).


فرهنگ عمید

۱. شادمان، خوشحال.
۲. نوازنده و خواننده، رامشگر.

پیشنهاد کاربران

شادابی

نوازنده وخواننده. . . .


کلمات دیگر: