کلمه جو
صفحه اصلی

محب


مترادف محب : حبیب، دوست، دوستدار، عاشق، ود، هواخواه، هوادار، یار

متضاد محب : خصم، دشمن، عدو، مخالف

فارسی به انگلیسی

loving, loving friend


فرهنگ اسم ها

(تلفظ: moheb(b)) (عربی) (در قدیم) محبت ورزنده به کسی یا به چیزی ، دوست دارنده ، دوستدار ؛ (در تصوف) دوستدار خداوند ، سالک .


اسم: محب (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: moheb(b)) (فارسی: محب) (انگلیسی: moheb)
معنی: دوستدار، ( در قدیم ) محبت ورزنده به کسی یا به چیزی، دوست دارنده، ( در تصوف ) دوستدار خداوند، سالک

مترادف و متضاد

صفت حبیب، دوست، دوستدار، عاشق، ود، هواخواه، هوادار، یار ≠ خصم، دشمن، عدو، مخالف


حبیب، دوست، دوستدار، عاشق، ود، هواخواه، هوادار، یار ≠ خصم، دشمن، عدو، مخالف


فرهنگ فارسی

دوست دارنده، دوستدار
( اسم ) دوست دارنده دوستدار : و همیشه محب خیر و صلاح و مرید سداد و صواب بود . جمع : محبین . یا محب حکمت . فیلسوف .
نرم راننده کودک را

فرهنگ معین

(مُ حِ بّ ) [ ع . ] (اِفا. ) دوست دارنده ، دوستدار.

لغت نامه دهخدا

محب . [ م ُ ح َب ب ] (ع ص ) دوست داشته و محبوب . (ناظم الاطباء). محبوب . (منتهی الارب ).


محب . [ م ُ ح ِب ب ] (اِخ ) رجوع به ابونصر محب شود.


محب . [ م ُ ح ِب ب ] (اِخ ) رجوع به سمنون شود.


محب. [ م ُ ح َب ب ] ( ع ص ) دوست داشته و محبوب. ( ناظم الاطباء ). محبوب. ( منتهی الارب ).

محب. [ م ُ ح ِب ب ] ( ع ص ) دوست. دوست دارنده. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). دوستدار. دوستار. ج ، محبین. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). ولی. مقابل مبغض. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
بادا دل محبش همواره بانشاط
بادا تن عدویش پیوسته ناتوان.
فرخی.
صد محب اندر محب پیوسته گشت
تا رونده در پی دیوار شد.
عطار.
گفت جانم از محبان دور نیست
لیک بیرون آمدن دستور نیست.
مولوی.
عجب مدار که تا زنده ام محب توام
که تا به زیر زمینم بر استخوان ماند.
سعدی.
که یار موافق بود و محب صادق. ( سعدی ).
گر تیغ برکشد که محبان همی زنم
اول کسی که لاف محبت زندمنم.
سعدی.
حبیب آنجا که دستی برفشاند
محب ار سر نیفشاند بخیل است.
سعدی.
چو با حبیب نشینی و باده پیمائی
بیاددار محبان بادپیما را.
حافظ.
و همیشه محب خیر و صلاح و مرید سداد و صواب بوده. ( تاریخ قم ص 4 ). در کرمینه از درویشان و محبان و متابعان حضرت خواجه ما قدس اﷲ روحه بسیار بودند. ( انیس الطالبین ص 149 ). || امراءةمحب لزوجها؛ زن دوستدار شوهر. امراءة محبة. || بعیر محب ؛ شتر مانده و بر جای مانده. ( منتهی الارب ). شتر زانوزده و فروخفته شده و وامانده از رفتار و مانده گردیده از رنج وخستگی و راندگی که بیماری و یا شکستگی در آن پدید آمده باشد و به نشود تا آنکه بمیرد و یا شفا یابد. ( از ناظم الاطباء ).

محب. [ م ُ ح ِب ب ] ( اِخ ) رجوع به ابونصر محب شود.

محب. [ م ُ ح ِب ب ] ( اِخ ) رجوع به سمنون شود.

محب . [ م ُ ح ِب ب ] (ع ص ) دوست . دوست دارنده . (غیاث ) (ناظم الاطباء). دوستدار. دوستار. ج ، محبین . (یادداشت مرحوم دهخدا). ولی . مقابل مبغض . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بادا دل محبش همواره بانشاط
بادا تن عدویش پیوسته ناتوان .

فرخی .


صد محب اندر محب پیوسته گشت
تا رونده در پی دیوار شد.

عطار.


گفت جانم از محبان دور نیست
لیک بیرون آمدن دستور نیست .

مولوی .


عجب مدار که تا زنده ام محب توام
که تا به زیر زمینم بر استخوان ماند.

سعدی .


که یار موافق بود و محب صادق . (سعدی ).
گر تیغ برکشد که محبان همی زنم
اول کسی که لاف محبت زندمنم .

سعدی .


حبیب آنجا که دستی برفشاند
محب ار سر نیفشاند بخیل است .

سعدی .


چو با حبیب نشینی و باده پیمائی
بیاددار محبان بادپیما را.

حافظ.


و همیشه محب خیر و صلاح و مرید سداد و صواب بوده . (تاریخ قم ص 4). در کرمینه از درویشان و محبان و متابعان حضرت خواجه ٔ ما قدس اﷲ روحه بسیار بودند. (انیس الطالبین ص 149). || امراءةمحب لزوجها؛ زن دوستدار شوهر. امراءة محبة. || بعیر محب ؛ شتر مانده و بر جای مانده . (منتهی الارب ). شتر زانوزده و فروخفته شده و وامانده از رفتار و مانده گردیده از رنج وخستگی و راندگی که بیماری و یا شکستگی در آن پدید آمده باشد و به نشود تا آنکه بمیرد و یا شفا یابد. (از ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

دوست دارنده، دوستدار.

جدول کلمات

دوستدار

پیشنهاد کاربران

دوست داشتن

محب ( عربی ) 1 - ( در قدیم ) محبت ورزنده به کسی یا به چیزی، دوست دارنده، دوستدار؛ 2 - ( در تصوف ) دوستدار خداوند، سالک. اسم مُحب مورد تاییدثبت احوال ایران برای نامگذاری پسر است.

پاک دامن و امانتدار


کلمات دیگر: