کلمه جو
صفحه اصلی

بسیم


مترادف بسیم : خرم، خوشحال، خندان، خوشرو، شادمان، گشاده رو، مسرور

فارسی به انگلیسی

[adj.] smiling

smiling


فرهنگ اسم ها

اسم: بسیم (پسر) (عربی) (تلفظ: basim) (فارسی: بَسيم) (انگلیسی: basim)
معنی: خوشحال، شادمان و خندان، خندان چهر، گشاده روی، شادمان، مسرور، خرم و خوشحال

(تلفظ: basim) (عربی) خندان چهر ، گشاده روی ، شادمان ، مسرور ، خرم و خوشحال .


مترادف و متضاد

خرم، خوشحال، خندان، خوشرو، شادمان، گشاده‌رو، مسرور


فرهنگ فارسی

خنده رو، خندان، گشاده رو، خوشمزه لذیذهم گفته اند
( صفت ) خوشروی خندان چهر گشاده روی شادمان مسرور خرم خوشحال .
صالح افندی از شعرای متاخر عثمانی و از موالی بود و بسال ۱۲۴۳ ق درگذشت ٠

فرهنگ معین

(بَ ) [ ع . ] (ص . ) خوشرو، خندان .

لغت نامه دهخدا

بسیم. [ ب َ ] ( اِ ) به زبان زند و پازند خوش مزه و خوش لذت را گویند. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). هزوارش بسیم . پهلوی : بسوم . خوش . «بونکر ص 103». بِسیم ، خوش. «یوستی ، بندهش ص 88». ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || برخی بسیم را بمعنی خندان گرفته اند و بعضی گفته اند این کلمه در عربی استعمال نشده و آن را به «نسیم » در گلستان تصحیح کرده اند ولی چنانکه گذشت این کلمه در السنه سامی سابقه دارد. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). || ( ع ص ) تبسم کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ نظام ). شادمان و مسرور و خرم و خوشحال. ( ناظم الاطباء ). خندان. شادمان. تبسم کننده و گشاده روی. ( ناظم الاطباء ) :
شفیعمطاع نبی کریم
قسیم جسیم بسیم وسیم.
( گلستان ).
- بسیم بودن ؛ شادمان بودن. ( ناظم الاطباء ).
|| متواضع. ( ناظم الاطباء ).

بسیم. [ ] ( اِ ) در تونس ، نوعی نخود. ( دزی ج 1 ص 87 ). رجوع به بسیل و بسیله شود.

بسیم. [ ب ُ س َ ]( ع اِ ) بُسَین. رجوع به بسین ، و دزی ج 1 ص 87 شود.

بسیم. [ ب َ ] ( اِخ ) ابراهیم افندی. منشی اول هیئت رئیسه جامع احمدی بود. او راست : ادب اللغة و ملکةالذوق ،سخنرانیی که وی در باشگاه کارمندان اسکندریه ایراد کرد و بسال 1328 هَ. ق. در 48 ص در مطبعه وطنیه اسکندریه چاپ گردید. ( از معجم المطبوعات ستون 565 ).

بسیم. [ ب َ ] ( اِخ ) صالح افندی از شعرای متأخر عثمانی و از مردم اسلامبول و از خواجگان بود و بسال 1243 هَ. ق. درگذشت. ( از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ).

بسیم. [ ب َ ] ( اِخ ) محمد افندی از شعرای متأخر عثمانی و از موالی بود و بسال 1243 هَ. ق. درگذشت. ( از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ).

بسیم . [ ] (اِ) در تونس ، نوعی نخود. (دزی ج 1 ص 87). رجوع به بسیل و بسیله شود.


بسیم . [ ب َ ] (اِ) به زبان زند و پازند خوش مزه و خوش لذت را گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). هزوارش بسیم . پهلوی : بسوم . خوش . «بونکر ص 103». بِسیم ، خوش . «یوستی ، بندهش ص 88». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || برخی بسیم را بمعنی خندان گرفته اند و بعضی گفته اند این کلمه در عربی استعمال نشده و آن را به «نسیم » در گلستان تصحیح کرده اند ولی چنانکه گذشت این کلمه در السنه ٔ سامی سابقه دارد. (از حاشیه برهان قاطع چ معین ). || (ع ص ) تبسم کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ). شادمان و مسرور و خرم و خوشحال . (ناظم الاطباء). خندان . شادمان . تبسم کننده و گشاده روی . (ناظم الاطباء) :
شفیعمطاع نبی کریم
قسیم جسیم بسیم وسیم .

(گلستان ).


- بسیم بودن ؛ شادمان بودن . (ناظم الاطباء).
|| متواضع. (ناظم الاطباء).

بسیم . [ ب َ ] (اِخ ) ابراهیم افندی . منشی اول هیئت رئیسه جامع احمدی بود. او راست : ادب اللغة و ملکةالذوق ،سخنرانیی که وی در باشگاه کارمندان اسکندریه ایراد کرد و بسال 1328 هَ . ق . در 48 ص در مطبعه ٔ وطنیه ٔ اسکندریه چاپ گردید. (از معجم المطبوعات ستون 565).


بسیم . [ ب َ ] (اِخ ) صالح افندی از شعرای متأخر عثمانی و از مردم اسلامبول و از خواجگان بود و بسال 1243 هَ . ق . درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2).


بسیم . [ ب َ ] (اِخ ) محمد افندی از شعرای متأخر عثمانی و از موالی بود و بسال 1243 هَ . ق . درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2).


بسیم . [ ب ُ س َ ](ع اِ) بُسَین . رجوع به بسین ، و دزی ج 1 ص 87 شود.


فرهنگ عمید

۱. خنده رو، خندان، گشاده رو.
۲. خوش.
۳. خوشمزه، لذیذ.

دانشنامه عمومی

بسیم (خواننده). بسیم (به انگلیسی: Basim) (زاده ۴ ژوئیه ۱۹۹۲) خواننده دانمارکی است.
او در مسابقه آواز یوروویژن ۲۰۱۴ نماینده دانمارک بود.


کلمات دیگر: