کلمه جو
صفحه اصلی

الفت


مترادف الفت : آمیزش، انس، خو، خوگیری، موالفت، موانست

برابر پارسی : همدمی، هم خویی، دوستی

فارسی به انگلیسی

familiarity, friendship

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: olfat) (عربی) خو گیری ، انس‌ ، محبت ، دوستی ، همدمی ، عادت کردن به کسی (چیزی) همراه با دوست داشتن ِاو (آن).


اسم: الفت (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: olfat) (فارسی: الفت) (انگلیسی: olfat)
معنی: دوستی، همدمی، خو گیری، انس، محبت، عادت کردن به کسی ( چیزی ) همراه با دوست داشتن ِاو ( آن )

فرهنگ فارسی

خو گرفتن، ان گرفتن ، دوستی و همدمی
۱ - ( مصدر ) خو گر شدن معتاد شدن مائ نوس شدن . ۲ - ( اسم ) خو گیری انس . ۳ - دوستی همدمی .
قچقار شاخ درهم پیچیده یا یک شاخ خمیده .

فرهنگ معین

(اُ فَ ) [ ع . الفة ] ۱ - (مص ل . ) معتاد شدن ، انس گرفتن . ۲ - (اِمص . ) عادت ، انس . ۳ - دوستی ، همدمی .

لغت نامه دهخدا

الفت. [ اَ ل ُ ] ( اِ ) آلفت و غم و اندوه. || رنج و پریشانی و آشفتگی. ( ناظم الاطباء ) ( استینگاس ). رجوع به آلفتن و آلفته شود.

الفت. [ اُ ف َ ] ( ع اِمص ) خو کردن و دوستی ، و به لفظ دادن و نهادن و کردن استعمال میشود. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). و نیز با یافتن و داشتن صرف شود. الفة. انس گرفتن و دوستی. ( از اقرب الموارد ). خوگرفتگی. ( صراح ). خو گرفتن به کسی. خوگرشدن. خوگری. انس. همدمی. آمیزش. با هم آمیختن. سازواری. اِلف. رجوع به اُلفَة شود: بندگان را بدان فرستاد تا الفت و موافقت زیادت گردد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 518 ). خوبتر آنست که ما توسط کنیم از دو جانب تا الفت بجای خویش بازشود. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 688 ). دو مهتر [قدرخان و محمود] باز گذشته بسی رنج بر خاطرهای پاکیزه خویش نهادند تا چنان الفتی و موافقتی و دوستی و مشارکتی بپای شد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 72 ).
جز که سخن یافتن ملک را
هیچ نه مایه ست و نه نیز الفت است.
ناصرخسرو.
امیر منوچهر پدر را از روی الفت گفت... ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 372 ).
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت.
حافظ.
|| در اصطلاح ،عبارتست از آنکه رأیها و اعتقادات گروهی در معاونت یکدیگر به جهت تدبیر معیشت متفق شوند. ( نفائس الفنون ، حکمت مدنی ) ( از تعریفات جرجانی ). و رجوع به اخلاق ناصری ص 79 و اخلاق جلالی ص 69 و فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی شود. || در نزد ارباب سلوک الفت یکی از درجات محبت است و آن عبارتست از میل دل به جانب مألوف. و در کتاب صحایف ضمن صحیفه هیجدهم گوید: الفت را پنج درجه است :
اول - نظر در افعال صانع:
و فی کل شی له آیة
تدل علی انه واحد.
و آن بمنزله آن باشد که کسی بعضی صفات صاحب حسنی پیش کسی گوید،و بدان سبب دوستی او در دل بجنبد. دوم - کتمان میلان است و تحمل مشقات. اینجا الیف احوال خود را نهان دارد اگرچه رخ زرد و چشم ترش ظاهر سازد. سوم - تمنا است. در این مقام نه از جان اندیشد و نه از هلاک ، و گوید اگرچه وصول متعذر و مستحیل باشد اما در آرزوی مردن خوشتر. چهارم - اخبار و استخبار. الیف در این مقام خواهد اخبار کند و از احوال مألوف خود استخبار، و از سر دیوانگی گاه راز با صبا گوید و جواب از نسیم جوید. پنجم - تضرع است. در این مقام الیف به تضرع و زاری پیش آید.

الفت . [ اَ ف َ ] (ع ص ) قچقار شاخ درهم پیچیده یا یک شاخ خمیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) . آنکه سرویش بهم پیچیده باشد. (مهذب الاسماء) (از تاج المصادر بیهقی ). آنکه سروش بر هم پیچیده باشد. (مصادر زوزنی ). تیس (آهو، گوسفند و بز کوهی نر) که یک شاخ آن خمیده باشد. (از اقرب الموارد). || مرد چپه دست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اعسر. (اقرب الموارد). || مرد گول . (منتهی الارب ) (آنندراج ). احمق . مؤنث : لَفْتاء.ج ، لُفْت . (اقرب الموارد). || مرد گنگلاج ،بلغت بنی تمیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الکن . || قویدستی که بیفکند کسی را که با او درافتد. القوی الید الذی یلفت من عالجه . (از اقرب الموارد).


الفت . [ اَ ل ُ ] (اِ) آلفت و غم و اندوه . || رنج و پریشانی و آشفتگی . (ناظم الاطباء) (استینگاس ). رجوع به آلفتن و آلفته شود.


الفت . [ اُ ف َ ] (ع اِمص ) خو کردن و دوستی ، و به لفظ دادن و نهادن و کردن استعمال میشود. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). و نیز با یافتن و داشتن صرف شود. الفة. انس گرفتن و دوستی . (از اقرب الموارد). خوگرفتگی . (صراح ). خو گرفتن به کسی . خوگرشدن . خوگری . انس . همدمی . آمیزش . با هم آمیختن . سازواری . اِلف . رجوع به اُلفَة شود: بندگان را بدان فرستاد تا الفت و موافقت زیادت گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 518). خوبتر آنست که ما توسط کنیم از دو جانب تا الفت بجای خویش بازشود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 688). دو مهتر [قدرخان و محمود] باز گذشته بسی رنج بر خاطرهای پاکیزه ٔ خویش نهادند تا چنان الفتی و موافقتی و دوستی و مشارکتی بپای شد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 72).
جز که سخن یافتن ملک را
هیچ نه مایه ست و نه نیز الفت است .

ناصرخسرو.


امیر منوچهر پدر را از روی الفت گفت ... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 372).
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت .

حافظ.


|| در اصطلاح ،عبارتست از آنکه رأیها و اعتقادات گروهی در معاونت یکدیگر به جهت تدبیر معیشت متفق شوند. (نفائس الفنون ، حکمت مدنی ) (از تعریفات جرجانی ). و رجوع به اخلاق ناصری ص 79 و اخلاق جلالی ص 69 و فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی شود. || در نزد ارباب سلوک الفت یکی از درجات محبت است و آن عبارتست از میل دل به جانب مألوف . و در کتاب صحایف ضمن صحیفه ٔ هیجدهم گوید: الفت را پنج درجه است :
اول - نظر در افعال صانع:
و فی کل شی ٔ له آیة
تدل علی انه واحد.
و آن بمنزله ٔ آن باشد که کسی بعضی صفات صاحب حسنی پیش کسی گوید،و بدان سبب دوستی او در دل بجنبد. دوم - کتمان میلان است و تحمل مشقات . اینجا الیف احوال خود را نهان دارد اگرچه رخ زرد و چشم ترش ظاهر سازد. سوم - تمنا است . در این مقام نه از جان اندیشد و نه از هلاک ، و گوید اگرچه وصول متعذر و مستحیل باشد اما در آرزوی مردن خوشتر. چهارم - اخبار و استخبار. الیف در این مقام خواهد اخبار کند و از احوال مألوف خود استخبار، و از سر دیوانگی گاه راز با صبا گوید و جواب از نسیم جوید. پنجم - تضرع است . در این مقام الیف به تضرع و زاری پیش آید.

فرهنگ عمید

۱. خو گرفتن، انس گرفتن.
۲. دوستی، همدمی.

دانشنامه عمومی

مهربانی


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَلَّفَتْ: الفت داد-پیوند داد
معنی مَّا أَلَّفَتْ: الفت نمی انداختی - پیوند نمی دادی
معنی مَّاأَلَّفَتْ: أُلفت نمی گرفت
معنی إِیلَافِ: الفت و همبستگی دادن
معنی إِیلَافِهِمْ: الفت دادنش
معنی أَلَّفَ: الفت داد-پیوند داد
معنی تَسْتَأْنِسُواْ: که اجازه بگیرید - که آشنایی دهید (در جمله "لَا تَدْخُلُواْ بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّیٰ تَسْتَأْنِسُواْ " یعنی وقتی وارد خانه ای می خواهید بشوید بجای ورود ناگهانی با گفتن سلام یا "یا الله" و کلماتی از این قبیل ورودتان را با أُنس و الفت همراه ک...
معنی مُؤَلَّفَةِ: پیوند داده شده - الفت داده شده (مقصود از مؤلفة قلوبهم کسانی هستند که با دادن سهمی از زکات به ایشان ، دلهایشان به طرف اسلام متمایل میشود و به تدریج به اسلام درمیآیند ، و یا اگر مسلمان نمیشوند ، مسلمانان را در دفع دشمن کمک میکنند ، و یا در برآوردن پاره...
معنی مُعْتَبِینَ: آنانکه عذر خواهیشان پذیرفته شده - راضی کنندگان (کلمه معتبین جمع اسم فاعل ازاعتاب است به معنای ارضا (راضی کردن)است ، و اصل اعتاب به این معنا بوده که پوستی را که درست دباغی نشده ، دو باره دباغی کنند ، تا اصلاح شود ، سپس این کلمه را بطور استعاره در هر ع...
ریشه کلمه:
الف (۲۲ بار)

جدول کلمات

انس

پیشنهاد کاربران

اخت

( اُلفت ) از ریشه اِلْف به معنی دوستی است. و کلمه اَلْف به معنای هزار هم به این دلیل نام گذاری شده چون میان آحاد اعداد خودپیوند و دوستی را ایجاد کرده. در قرآن هم واژه ایلاف به معنای کوچ ( لإیلاف قریش ) به این دلیل نام گذاری شده چون برای قبیله قریش کوچ تابستانی و زمستانی مقرون به امنیت و احترام مردم را به همراه داشته.

آمیزش، انس، خو، خوگیری، موالفت، موانست

دوستی ، مهربانی

دوستی
انس
خو گرفتن

انس . دوستی . خوگرفتن

انس ، خوگرفتن ، دوستی

الفت : الفت ( عربی ) خو گیری، انس ، محبت، دوستی، همدمی، عادت کردن به کسی ( چیزی ) همراه با دوست داشتن ِاو .

ایلاف : دوست کردن، سازواری دادن، خو گرفتن، در قرآن به معنای عهد و مانند و اجازه به امان است.


کلمات دیگر: