مترادف الفت : آمیزش، انس، خو، خوگیری، موالفت، موانست
برابر پارسی : همدمی، هم خویی، دوستی
(تلفظ: olfat) (عربی) خو گیری ، انس ، محبت ، دوستی ، همدمی ، عادت کردن به کسی (چیزی) همراه با دوست داشتن ِاو (آن).
الفت . [ اَ ف َ ] (ع ص ) قچقار شاخ درهم پیچیده یا یک شاخ خمیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) . آنکه سرویش بهم پیچیده باشد. (مهذب الاسماء) (از تاج المصادر بیهقی ). آنکه سروش بر هم پیچیده باشد. (مصادر زوزنی ). تیس (آهو، گوسفند و بز کوهی نر) که یک شاخ آن خمیده باشد. (از اقرب الموارد). || مرد چپه دست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اعسر. (اقرب الموارد). || مرد گول . (منتهی الارب ) (آنندراج ). احمق . مؤنث : لَفْتاء.ج ، لُفْت . (اقرب الموارد). || مرد گنگلاج ،بلغت بنی تمیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الکن . || قویدستی که بیفکند کسی را که با او درافتد. القوی الید الذی یلفت من عالجه . (از اقرب الموارد).
الفت . [ اَ ل ُ ] (اِ) آلفت و غم و اندوه . || رنج و پریشانی و آشفتگی . (ناظم الاطباء) (استینگاس ). رجوع به آلفتن و آلفته شود.
ناصرخسرو.
حافظ.
مهربانی