منجوق
فارسی به انگلیسی
glass beads
beads, sequin, tinsel, trinket, trumpery
فرهنگ اسم ها
اسم: منجوق (دختر) (ترکی)
معنی: نوعی زینت به شکل گوی کوچک که برای تزیین ر روی لباس، گل سر، و مانند آنها دوخته یا چسبانده می شود
معنی: نوعی زینت به شکل گوی کوچک که برای تزیین ر روی لباس، گل سر، و مانند آنها دوخته یا چسبانده می شود
مترادف و متضاد
منجوق
فرهنگ فارسی
ماهچه علم، آنچه برسرعلم نصب کنند، چتر، امروزه دانه های ریزشیشهای شبیه دانه تسبیح راگویندکه به لباسهای زنانه می دوزند
( اسم ) ۱ - گوی و قبه ای که بر سر رایت ( درفش ) نصب میکردند ماهچه علم . ۲ - علم رایت درفش : [ چو زلف بتان جعد منجوق باد گهی بر نوشت و گهی بر گشاد . ] ( اسدی . رشیدی ) ۳ - رایتی که بر کنگره های برج جهت اعلام نماز جماعت می افراشتند . ۴ - چتر . سایبان ۵ - تاج . ۶ - گوی و زینتهای دیگر که بر بالای منار و برج بعنوان آیین بندی نصب کنند . ۷ - دانه های ریز از جنس شیشه و بلور که زیور جامه سازند.
( اسم ) ۱ - گوی و قبه ای که بر سر رایت ( درفش ) نصب میکردند ماهچه علم . ۲ - علم رایت درفش : [ چو زلف بتان جعد منجوق باد گهی بر نوشت و گهی بر گشاد . ] ( اسدی . رشیدی ) ۳ - رایتی که بر کنگره های برج جهت اعلام نماز جماعت می افراشتند . ۴ - چتر . سایبان ۵ - تاج . ۶ - گوی و زینتهای دیگر که بر بالای منار و برج بعنوان آیین بندی نصب کنند . ۷ - دانه های ریز از جنس شیشه و بلور که زیور جامه سازند.
فرهنگ معین
(مَ یا مُ ) (اِ. ) ۱ - گوی های ریز شیشه ای که به لباس های زنانه می دوزند. ۲ - ماهچة عَلَم ، آنچه که بر سر علم و رایت نصب کنند. ۳ - چتر، سایبان .
لغت نامه دهخدا
منجوق. [ م َ / م ُ ] ( اِ ) ماهچه علم و چتر... معلوم نشد که این لفظ ترکی است یا فارسی ، چون قاف دارد ظاهر می شود فارسی است. ( فرهنگ رشیدی ). ماهچه علم و چتر و آن چیزی می باشد که از زر و سیم و غیره راست کرده بر سر علم لشکر و غیره می نهند و این لفظ معرب است. و بعضی نوشته که طاسکی که بر سر علم نصب کنند. ( غیاث ) ( آنندراج ). ماهچه علم را گویند. ( برهان ). گوی و قبه و ماهیچه زرنگار علم و رایت. ( ناظم الاطباء ). کاظم قدری ، در فرهنگ مفصل ترکی خود این کلمه را فارسی دانسته و در عربی نیز به همین صورت «منجوق » و به معنی قسمی علم وارد شده. ( حاشیه برهان چ معین ). ماهچه علم :
سر ماه دادش کلاه و کمر
یکی مهر منجوق و زرین سپر.
شد ریش تو ماننده منجوق علامت.
منجوق ز صبح و پرچم از شام.
منجوق صبح و پرچم شب هم بسوختم.
پر از خون گشته طاسکهای منجوق.
برآورد منجوق تابنده مهر.
منجوق لوای عز والاست.
ز منجوق و از گونه گونه درفش
شد آذین زده روی چرخ بنفش.
همان چترها زرد و سرخ و بنفش.
صد و شصت منجوق از بهر نام.
آن ظفرها کز درفش کاویان آمد پدید.
سر ماه دادش کلاه و کمر
یکی مهر منجوق و زرین سپر.
اسدی ( گرشاسبنامه چ یغمائی ص 327 ).
ای برده علامت به رخ خوب و به قامت شد ریش تو ماننده منجوق علامت.
دهقان علی شطرنجی.
از بهر تو می طرازد ایام منجوق ز صبح و پرچم از شام.
خاقانی.
گر چتر روزسوختم از دم عجب مدارمنجوق صبح و پرچم شب هم بسوختم.
خاقانی.
ز موج خون که بر می شد به عیوق پر از خون گشته طاسکهای منجوق.
نظامی ( خسرو و شیرین چ وحید ص 162 ).
چو از رایت شیرپیکر سپهربرآورد منجوق تابنده مهر.
نظامی.
در کوکبه طلوع آدم منجوق لوای عز والاست.
عطار ( دیوان چ تقی تفضلی ص 851 ).
منجوق عماری رفعتش فرق فرقد و عیوق می شود. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 64 ). || عَلَم را نیز گفته اند. ( فرهنگ رشیدی ) ( برهان ). نوعی عَلَم . ( از دزی ج 2 ص 617 ). رایت. درفش. قسمی علم : خلعتی سخت بزرگ فاخر راست کرده بودند حاجب بزرگ را از کوس و علامتهای فراخ و منجوق و غلامان و بدره های درم و... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156 ).ز منجوق و از گونه گونه درفش
شد آذین زده روی چرخ بنفش.
اسدی.
بی اندازه منجوق و زرین درفش همان چترها زرد و سرخ و بنفش.
اسدی.
همیدون هزار اسب زرین ستام صد و شصت منجوق از بهر نام.
اسدی.
کمترین منجوق بنماید همی در موکبت آن ظفرها کز درفش کاویان آمد پدید.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 149 ).
طرب با جام زرینش به بزم اندر برابر شدمنجوق . [ م َ / م ُ ] (اِ) ماهچه ٔ علم و چتر... معلوم نشد که این لفظ ترکی است یا فارسی ، چون قاف دارد ظاهر می شود فارسی است . (فرهنگ رشیدی ). ماهچه ٔ علم و چتر و آن چیزی می باشد که از زر و سیم و غیره راست کرده بر سر علم لشکر و غیره می نهند و این لفظ معرب است . و بعضی نوشته که طاسکی که بر سر علم نصب کنند. (غیاث ) (آنندراج ). ماهچه ٔ علم را گویند. (برهان ). گوی و قبه و ماهیچه ٔ زرنگار علم و رایت . (ناظم الاطباء). کاظم قدری ، در فرهنگ مفصل ترکی خود این کلمه را فارسی دانسته و در عربی نیز به همین صورت «منجوق » و به معنی قسمی علم وارد شده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ماهچه ٔ علم :
سر ماه دادش کلاه و کمر
یکی مهر منجوق و زرین سپر.
ای برده علامت به رخ خوب و به قامت
شد ریش تو ماننده ٔ منجوق علامت .
از بهر تو می طرازد ایام
منجوق ز صبح و پرچم از شام .
گر چتر روزسوختم از دم عجب مدار
منجوق صبح و پرچم شب هم بسوختم .
ز موج خون که بر می شد به عیوق
پر از خون گشته طاسکهای منجوق .
چو از رایت شیرپیکر سپهر
برآورد منجوق تابنده مهر.
در کوکبه ٔ طلوع آدم
منجوق لوای عز والاست .
منجوق عماری رفعتش فرق فرقد و عیوق می شود. (لباب الالباب چ نفیسی ص 64). || عَلَم را نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی ) (برهان ). نوعی عَلَم . (از دزی ج 2 ص 617). رایت . درفش . قسمی علم : خلعتی سخت بزرگ فاخر راست کرده بودند حاجب بزرگ را از کوس و علامتهای فراخ و منجوق و غلامان و بدره های درم و... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156).
ز منجوق و از گونه گونه درفش
شد آذین زده روی چرخ بنفش .
بی اندازه منجوق و زرین درفش
همان چترها زرد و سرخ و بنفش .
همیدون هزار اسب زرین ستام
صد و شصت منجوق از بهر نام .
کمترین منجوق بنماید همی در موکبت
آن ظفرها کز درفش کاویان آمد پدید.
طرب با جام زرینش به بزم اندر برابر شد
ظفر با ماه منجوقش به رزم اندر به راز آمد.
ز گردش سم شبدیز تست شرم سپهر
ز تابش مه منجوق تست رشک قمر.
از برای نصرت دین ساختی هر روز و شب
طبل و منجوق و عراده نیزه و خود و مجن .
ماه منجوق تو انجم سپرد
رایت رای تو لشکر شکند.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 365).
اینک اینک چتر سلطان شریعت دررسید
ماه منجوقش بر اوج گنبد اخضر رسید.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 377).
ماه گردون سر منجوق تو باد
زهره رامشگر مهمان تو باد.
شب چون منجوق برکشید بلند
طاق خورشید را درید پرند.
تراست قبه ٔ قدری که ماه منجوقش
نشد گرفته به خم کمند وهم و گمان .
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 35).
ماه منجوق قبه ٔ اعظم
نعل یکران چرخ پیمایت .
تابان به رزم اندرش ماه منجوق
بیضامثال از دست پور عمران .
|| به معنی چتر هم آمده است و آن چیزی باشد که به جهت محافظت آفتاب بر بالای سر نگاه دارند. (برهان ). چتر و سایبان . (ناظم الاطباء) :
باغ پنداری لشکرگه میر است که نیست
ناخنی خالی از مطرد و منجوق و علم .
منجوق و علامات و بدره های سیم و تخته های جامه در میان باغ بداشته بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156).
پیش آیدم باغ ارم بر چتر و خرگاه و خیم
از طبل و منجوق و علم چون درگه جمشید یل .
چون به دروازه ٔ شهر رسیدند لشکربسیار از شهر بیرون آمده بودند و کوس و بوق و علم ومنجوق بیرون آوردند. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ نفیسی ). || در شواهد زیر به معنی پرچم آمده است که منگوله ٔ علم باشد :
چو زلف بتان جعد منجوق باد
گهی برنوشت و گهی برگشاد.
به هر سو دیلمی گردن به عیوق
فروهشته کُلَه چون جعد منجوق .
|| رایتی که بر کنگره های برج جهت اعلام نماز جماعت افراخته کنند. || تاج . || گوی و دیگر زینتهایی که بر بالای منار و برج آیین می بندند. (ناظم الاطباء). || مهره های خرد از شیشه یا بلور که زینت را بر جامه ها دوزند و یا بر ریسمان کشند و بر گردن کودکان آویزند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
سر ماه دادش کلاه و کمر
یکی مهر منجوق و زرین سپر.
اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 327).
ای برده علامت به رخ خوب و به قامت
شد ریش تو ماننده ٔ منجوق علامت .
دهقان علی شطرنجی .
از بهر تو می طرازد ایام
منجوق ز صبح و پرچم از شام .
خاقانی .
گر چتر روزسوختم از دم عجب مدار
منجوق صبح و پرچم شب هم بسوختم .
خاقانی .
ز موج خون که بر می شد به عیوق
پر از خون گشته طاسکهای منجوق .
نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 162).
چو از رایت شیرپیکر سپهر
برآورد منجوق تابنده مهر.
نظامی .
در کوکبه ٔ طلوع آدم
منجوق لوای عز والاست .
عطار (دیوان چ تقی تفضلی ص 851).
منجوق عماری رفعتش فرق فرقد و عیوق می شود. (لباب الالباب چ نفیسی ص 64). || عَلَم را نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی ) (برهان ). نوعی عَلَم . (از دزی ج 2 ص 617). رایت . درفش . قسمی علم : خلعتی سخت بزرگ فاخر راست کرده بودند حاجب بزرگ را از کوس و علامتهای فراخ و منجوق و غلامان و بدره های درم و... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156).
ز منجوق و از گونه گونه درفش
شد آذین زده روی چرخ بنفش .
اسدی .
بی اندازه منجوق و زرین درفش
همان چترها زرد و سرخ و بنفش .
اسدی .
همیدون هزار اسب زرین ستام
صد و شصت منجوق از بهر نام .
اسدی .
کمترین منجوق بنماید همی در موکبت
آن ظفرها کز درفش کاویان آمد پدید.
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 149).
طرب با جام زرینش به بزم اندر برابر شد
ظفر با ماه منجوقش به رزم اندر به راز آمد.
امیرمعزی (ایضاً ص 194).
ز گردش سم شبدیز تست شرم سپهر
ز تابش مه منجوق تست رشک قمر.
امیرمعزی (ایضاً ص 244).
از برای نصرت دین ساختی هر روز و شب
طبل و منجوق و عراده نیزه و خود و مجن .
سنائی (دیوان چ مصفا ص 261).
ماه منجوق تو انجم سپرد
رایت رای تو لشکر شکند.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 365).
اینک اینک چتر سلطان شریعت دررسید
ماه منجوقش بر اوج گنبد اخضر رسید.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 377).
ماه گردون سر منجوق تو باد
زهره رامشگر مهمان تو باد.
جمال الدین عبدالرزاق (ایضاً ص 374).
شب چون منجوق برکشید بلند
طاق خورشید را درید پرند.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 215).
تراست قبه ٔ قدری که ماه منجوقش
نشد گرفته به خم کمند وهم و گمان .
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 35).
ماه منجوق قبه ٔ اعظم
نعل یکران چرخ پیمایت .
کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 163).
تابان به رزم اندرش ماه منجوق
بیضامثال از دست پور عمران .
ریاض همدانی .
|| به معنی چتر هم آمده است و آن چیزی باشد که به جهت محافظت آفتاب بر بالای سر نگاه دارند. (برهان ). چتر و سایبان . (ناظم الاطباء) :
باغ پنداری لشکرگه میر است که نیست
ناخنی خالی از مطرد و منجوق و علم .
فرخی .
منجوق و علامات و بدره های سیم و تخته های جامه در میان باغ بداشته بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156).
پیش آیدم باغ ارم بر چتر و خرگاه و خیم
از طبل و منجوق و علم چون درگه جمشید یل .
لامعی .
چون به دروازه ٔ شهر رسیدند لشکربسیار از شهر بیرون آمده بودند و کوس و بوق و علم ومنجوق بیرون آوردند. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ نفیسی ). || در شواهد زیر به معنی پرچم آمده است که منگوله ٔ علم باشد :
چو زلف بتان جعد منجوق باد
گهی برنوشت و گهی برگشاد.
اسدی (از فرهنگ رشیدی ).
به هر سو دیلمی گردن به عیوق
فروهشته کُلَه چون جعد منجوق .
نظامی .
|| رایتی که بر کنگره های برج جهت اعلام نماز جماعت افراخته کنند. || تاج . || گوی و دیگر زینتهایی که بر بالای منار و برج آیین می بندند. (ناظم الاطباء). || مهره های خرد از شیشه یا بلور که زینت را بر جامه ها دوزند و یا بر ریسمان کشند و بر گردن کودکان آویزند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
فرهنگ عمید
۱. دانه های ریز شیشه ای شبیه دانۀ تسبیح که به لباس های زنانه می دوزند.
۲. [قدیمی] ماهچۀ عَلَم، آنچه بر سر علم نصب کنند.
۳. [قدیمی] چتر.
۲. [قدیمی] ماهچۀ عَلَم، آنچه بر سر علم نصب کنند.
۳. [قدیمی] چتر.
پیشنهاد کاربران
دانه های شیشه ای یا سنگهای ریز و درشت که بعضی از آنها قیمتهای بسیار بالایی دارن.
منجوق واژه ای ترکی است جالبه دهخدا نوشته این لفظ فارسی است یا ترکی چون قاف دارد احتمالا فارسی است در حالی که اصلا در زبان فارسی واژه ای با "ق" نداریم یا ترکی است یا عربی، جالبتر اینکه حرف "ق" یا قاف اساسی ترین حرف تشکیل دهنده زبان ترکی است و بیش از هشتاد درصد واژه های ترکی را تشکیل میدهد در ترکیه قاف را به کاف تبدیل کرده اند اما اصل واژه ها با قاف است و این تبدیل حروف در ترکی و عربی متداول است.
این واژه در دیوان لغات الترک آمده است و این نشان میدهد دهخدا برای نوشتن لغتنامه اش حتی یکبار دیوان لغات را نخوانده و همینطوری هر چه دل تنگش خواسته نوشته، عجیب است.
منبع واژه: "دیوان لغات الترک" شیخ محمود کاشغری
این واژه در دیوان لغات الترک آمده است و این نشان میدهد دهخدا برای نوشتن لغتنامه اش حتی یکبار دیوان لغات را نخوانده و همینطوری هر چه دل تنگش خواسته نوشته، عجیب است.
منبع واژه: "دیوان لغات الترک" شیخ محمود کاشغری
این کلمه ریشه ترکی داره چرا که هم در لغت نامه ترک کاشغری اشاره شده
به سختی در فارسی تلفظ میشه اصلا
به سختی در فارسی تلفظ میشه اصلا
در همه لغت نامه های ترکی این کلمه با ریشه ترکی هست
در لام تا کام و همین خود ابادیسم نوشته ریشه ترکی
آقای دهخدا بنظر با دقت مطالعه نکردن
در لام تا کام و همین خود ابادیسم نوشته ریشه ترکی
آقای دهخدا بنظر با دقت مطالعه نکردن
کلمات دیگر: