مترادف مظهر : تجلی گاه، تماشاگاه، تماشاگه، جلوه گاه، محل ظهور، منظر، تجلی، نمود، نماد، نشانه
برابر پارسی : نماد، جای آشکارشدن، جای بالا رفتن
manifestation, object of view
emblem, embodiment, epitome, incarnation, paragon, personification, soul, totem, wellspring
صورت کوچک , سطوح کوچک جواهر و سنگهاي قيمتي , تراش , شکل , منظر , بند , مفصل , ظاهر , ماسک , تغيير قيافه , لباس مبدل , صورت ظاهر , شباهت , قيافه , ظن قوي , تظاهر
(تلفظ: mazhar) (عربی) نماد ، نشانه ؛ محل تجلی ، تجلیگاه ؛ (در تصوف) شخص دارای ریش انبوه و فراخ و سبلت و چهرهی نافذ .
تجلیگاه، تماشاگاه، تماشاگه، جلوهگاه، محل ظهور، منظر
تجلی، نمود
نماد، نشانه
۱. تجلیگاه، تماشاگاه، تماشاگه، جلوهگاه، محل ظهور، منظر
۲. تجلی، نمود
۳. نماد، نشانه
مظهر. [ م ُ ظَهَْ هََ ] (ع ص ) قوی پشت از شتران و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مردی سخت پشت . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد).
خاقانی .
مظهر. [ م ُ هَِ ] (ع ص ) خداوند ستور برنشست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). خداوند ستور سواری . ج ، مظهرون . (ناظم الاطباء). یقال بنوفلان مظهرون . (ناظم الاطباء). ای منهم ظهر. (منتهی الارب ). || شتر گرمی نیمروز رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتری که در گرمای نیمروز رسیده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || در وقت ظهیره آینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). در نیم روز آینده و در نیمروز سیرکننده . (ناظم الاطباء). || مأخوذ از تازی ، آشکاراکننده و نمودار نماینده . (ناظم الاطباء) : فلیکن ان النور هوالظاهر فی حقیقة نفسه المظهر لغیره بذاته . (حکمت اشراق سهروردی ص 113). و الحرکة و الحرارة کل منها مظهر للنور. (حکمت اشراق سهروردی ص 195).
عطار.
نمودگاه، نماد