کلمه جو
صفحه اصلی

شنه

فرهنگ اسم ها

اسم: شنه (دختر) (کردی) (تلفظ: shana) (فارسی: شَنه) (انگلیسی: shana)
معنی: نسیم آرام و دلپذیر

فرهنگ فارسی

( اسم ) نفرین لعنت .
مشک کهنه دریده یا لقب وهب بن خالد جاهلی ذوالشنه وهب ابن خالد است که رهزنی می کرده و با خود شنه میداشته .

فرهنگ معین

(شَ نَ یا نِ ) (اِ. ) لعنت ، نفرین .
( ~ . ) (اِ. ) ۱ - آواز و صدای چیزی (مانند صریر قلم و آواز نفیر و نای و سورنای ). ۲ - آواز جانوران (اهلی و وحشی ).
( ~ . ) (اِ. ) آلتی است که برزیگران برای باد دادن غلة کوفته شده به کار برند تا غله از کاه جدا گردد، چارشاخ .

(شَ نَ یا نِ) (اِ.) لعنت ، نفرین .


( ~ .) (اِ.) 1 - آواز و صدای چیزی (مانند صریر قلم و آواز نفیر و نای و سورنای ). 2 - آواز جانوران (اهلی و وحشی ).


( ~ .) (اِ.) آلتی است که برزیگران برای باد دادن غلة کوفته شده به کار برند تا غله از کاه جدا گردد؛ چارشاخ .


لغت نامه دهخدا

شنه. [ ش َ ن َ / ن ِ / ش َن ْ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) جمیع آوازها را گویند عموماً همچو صریر قلم و آواز نفیر و نای و سورنای... ( برهان ). هر آواز بلندی را گویند عموماً چون صریر در خامه و کلک و صدای نفیر و سورنا... ( جهانگیری ) ( از سروری ). ممکن است معانی مذکور مجاز باشد لیکن صریر خامه را آواز بلند قرار دادن از جهانگیری عجیب است. ( فرهنگ نظام ). || آواز سبع و بهائم و وحوش و طیور و مانند آن. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). آواز جانوران اهلی و وحشی. ( فرهنگ فارسی معین ). بانگ شیر بود که از نشاط کند. ( فرهنگ نظام ).... آواز سباع و وحوش و طیور. ( جهانگیری ). بانگ شیر. ( حاشیه لغت فرس اسدی نخجوانی ). || شیهه اسب. ( برهان )( سروری ) ( دهار ). شیهه اسب بود از نشاط. ( حاشیه لغت فرس اسدی نخجوانی ). صهیل. صهال. بانگ اسب بود که از نشاط کند. ریشه لفظ در سنسکریت «سون » است بمعنی شیهه اسب و مطلق آواز. ( از فرهنگ نظام ) :
میدانت خوابگاهت خون عدو شراب
تیغ اسپرغم و شنه اسپان سماع خوش.
دقیقی ( از لغت اسدی چ پاول هورن ).
هرآنگهی که به بیشه درون زند شنه
ز بیم شنه او شیر بفکند چنگال.
منجیک.
از سرانگشتان معشوقان نگر سبزی حنا
بر سر انگشت سبزی بر سر سبزی شنه.
منوچهری.
چنان با شنه حمله کرد ادهمش
که در حمله خون خوی شد از ادرمش ( ؟ ).
اسدی.
ز گریه و شنه کلک او بخندد عقل
ز خنده مه منجوق او بگرید جان.
مختاری.
دشمن و دوست را چه نحس و چه سعد
شنه و شانه اش چه کوه و چه رعد.
سنائی.

شنه. [ ش َ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) مخفف شانه. آلتی است که برزیگران برای باد دادن غله کوفته شده بکار برند تا غله از کاه جدا گردد.چارشاخ. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به شانه شود.

شنه. [ ش َ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) نفرین و لعنت. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). سنه. ( فرهنگ فارسی معین ). اما کلمه در این معنی صورتی یا تصحیفی از «سنه » است.

شنه. [ ش َ ن ِ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان خرم شهر. سکنه آن 800 تن. آب از رودخانه. محصول آن خرما و سبزیجات. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

شنه . [ ش َ ن َ / ن ِ ] (اِ) مخفف شانه . آلتی است که برزیگران برای باد دادن غله ٔ کوفته شده بکار برند تا غله از کاه جدا گردد.چارشاخ . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به شانه شود.


شنه . [ ش َ ن َ / ن ِ ] (اِ) نفرین و لعنت . (برهان ) (ناظم الاطباء). سنه . (فرهنگ فارسی معین ). اما کلمه در این معنی صورتی یا تصحیفی از «سنه » است .


شنه . [ ش َ ن َ / ن ِ / ش َن ْ ن َ / ن ِ ] (اِ) جمیع آوازها را گویند عموماً همچو صریر قلم و آواز نفیر و نای و سورنای ... (برهان ). هر آواز بلندی را گویند عموماً چون صریر در خامه و کلک و صدای نفیر و سورنا... (جهانگیری ) (از سروری ). ممکن است معانی مذکور مجاز باشد لیکن صریر خامه را آواز بلند قرار دادن از جهانگیری عجیب است . (فرهنگ نظام ). || آواز سبع و بهائم و وحوش و طیور و مانند آن . (برهان ) (از ناظم الاطباء). آواز جانوران اهلی و وحشی . (فرهنگ فارسی معین ). بانگ شیر بود که از نشاط کند. (فرهنگ نظام ).... آواز سباع و وحوش و طیور. (جهانگیری ). بانگ شیر. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ). || شیهه ٔ اسب . (برهان )(سروری ) (دهار). شیهه ٔ اسب بود از نشاط. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ). صهیل . صهال . بانگ اسب بود که از نشاط کند. ریشه ٔ لفظ در سنسکریت «سون » است بمعنی شیهه ٔ اسب و مطلق آواز. (از فرهنگ نظام ) :
میدانت خوابگاهت خون عدو شراب
تیغ اسپرغم و شنه ٔ اسپان سماع خوش .

دقیقی (از لغت اسدی چ پاول هورن ).


هرآنگهی که به بیشه درون زند شنه
ز بیم شنه ٔ او شیر بفکند چنگال .

منجیک .


از سرانگشتان معشوقان نگر سبزی حنا
بر سر انگشت سبزی بر سر سبزی شنه .

منوچهری .


چنان با شنه حمله کرد ادهمش
که در حمله خون خوی شد از ادرمش (؟).

اسدی .


ز گریه و شنه ٔ کلک او بخندد عقل
ز خنده ٔ مه منجوق او بگرید جان .

مختاری .


دشمن و دوست را چه نحس و چه سعد
شنه و شانه اش چه کوه و چه رعد.

سنائی .



شنة. [ ش َن ْ ن َ ] (اِخ ) لقب وهب بن خالد جاهلی و ذوالشنة وهب بن خالد است که رهزنی میکرد و با خود شَنّة (مشک کهنه ٔ دریده ) میداشت . (از منتهی الارب ).


شنة. [ ش َن ْ ن َ ] (ع اِ) شَن ّ. مشک کهنه ٔ دریده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).


شنه . [ ش َ ن ِ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان خرم شهر. سکنه ٔ آن 800 تن . آب از رودخانه . محصول آن خرما و سبزیجات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


فرهنگ عمید

۱. آواز، بانگ.
۲. آواز قلم.
۳. بانگ نای.
۴. شیهۀ اسب.
لعنت، نفرین.

لعنت؛ نفرین.


۱. آواز؛ بانگ.
۲. آواز قلم.
۳. بانگ نای.
۴. شیهۀ اسب.


دانشنامه عمومی

شنه، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان خرمشهر در استان خوزستان ایران.
این روستا در دهستان حومه شرقی قرار داشته و براساس آخرین سرشماری مرکز آمار ایران که در سال ۱۳۸۵ صورت گرفته، جمعیت آن 784نفر (140خانوار) بوده است.

گویش مازنی

۱شیهه ی اسب ۲نعره – زوزه


/shene/ شیهه ی اسب - نعره – زوزه

پیشنهاد کاربران

در گویش تاتی شَنَه به شانه گفته میشود.


کلمات دیگر: