مترادف نظاره : تماشا، دید، نظر، نگاه، نگرش
برابر پارسی : نگاه
looking, watching
spectator
مشخصات , عينک
(تلفظ: nazāre) (عربی) (در قدیم) بیننده ، تماشاگر .
تماشا، دید، نظر، نگاه، نگرش
(نَ ظّ رِ) [ ع . ] (ص .) بیننده ، تماشاگر.
(نِ رِ) [ ع . نظارة ] 1 - (اِمص .) زیرکی ، فراست . 2 - (مص م .) در فارسی : نگاه کردن ، تماشا کردن .
خاقانی .
نظامی .
عطار.
مولوی .
سعدی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
منوچهری .
فخرالدین اسعد.
فخرالدین اسعد.
ناصرخسرو.
خاقانی .
نظامی .
طالب (از آنندراج ).
فیاضی (از آنندراج ).
نظامی .
فیاضی (از آنندراج ).
کلیم (از آنندراج ).
فیضی (از آنندراج ).
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
منوچهری .
منوچهری .
اسدی .
ناصرخسرو.
سوزنی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
حافظ.
اسدی .
فردوسی .
سوزنی .
سوزنی .
خاقانی .
نظامی .
نظارة. [ ن َظْ ظا رَ ] (ع اِ) نگرندگان . (منتهی الارب ). قومی که می نگرند به چیزی . (مهذب الاسماء). قومی که به سوی چیزی نظر کنند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). قومی که به سوی چیزی نگران باشند. (ناظم الاطباء). رجوع به نظاره [ ن َ ظ ظا رَ / رِ ] شود. || قومی که در جای مرتفعی می نشینند و صحنه ٔ نبرد را تماشا می کنند بی آنکه در جنگ شرکت جویند. (از المنجد) (از اقرب الموارد). || متنزه ، و به تخفیف [ ن َ رَ ] غلط است . (از متن اللغة). || آلتی است که در طرفین آن شیشه ای تعبیه شده و بدان اجسام دور را تماشا می کنند. (از المنجد). دوربین .
نظارة.[ ن َ رَ ] (ع اِمص ) پاکی و پرهیزگاری . (از منتهی الارب ). رجوع به نَظْارَة شود. || تنزه در باغ و بوستان . (ناظم الاطباء). در استعمال عجم : تنزه در باغ ها و بوستانها. (از اقرب الموارد نقل از المصباح ). || در تداول اهل سیاست : عمل ناظر و مقام ناظر، گویند: نظارة خارجی و نظارة مالی . (از المنجد). رجوع به نظارت شود.
- حق النظارة ؛ دستمزد و اجرتی که ناظر بجهت نظارت و مراقبت در حسن اجرای امری دریافت می کند. نیز رجوع به نظارت شود.
۱. جمعی از مردم که به طرف چیزی نگاه کنند؛ گروه بینندگان؛ تماشاکنندگان؛ تماشاچیان.
۲. (اسم مصدر) = نِظاره
نظر کردن؛ نگریستن: ◻︎ سخن درست بگویم نمیتوانم دید / که می خورند حریفان و من نظاره کنم (حافظ: ۷۰۰).