کلمه جو
صفحه اصلی

دخال

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کسی که در کارها دخل و تصرف کند . ۲ - سود ورز . ۳ - گوش بر .
گیسوهای اسب

فرهنگ معین

(دَ خّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - کسی که در کارها دخل وتصرف کند. ۲ - سود ورز. ۳ - گوش بر.

لغت نامه دهخدا

دخال . [ دِ / دُ ] (ع اِ) گیسوهای اسب . (منتهی الارب ).


دخال. [ دِ ] ( ع مص ) شتر آب خورده را میان دو شتر تشنه در آوردن در آبخور تا بخورد قدری که نخورده باشد. ( آنندراج ). || درآمدن بعضی مفاصل در بعض. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || ( اِ ) نیت.قصد: دخال الرجل ؛ نیت مرد و نهانی او. ( آنندراج ).

دخال. [ دِ / دُ ] ( ع اِ ) گیسوهای اسب. ( منتهی الارب ).

دخال.[ دَخ ْ خا ] ( ع ص ) آنکه بسیار در کارهای دیگران درآید. ( یادداشت مؤلف ). که در کارها دخل و تصرف کند.
- دخال الاذن ؛ هزارپا. ( ذخیره خوارزمشاهی ). گوش خزک. گوش خز. گوش خیه.

دخال . [ دِ ] (ع مص ) شتر آب خورده را میان دو شتر تشنه در آوردن در آبخور تا بخورد قدری که نخورده باشد. (آنندراج ). || درآمدن بعضی مفاصل در بعض . (اقرب الموارد) (آنندراج ). || (اِ) نیت .قصد: دخال الرجل ؛ نیت مرد و نهانی او. (آنندراج ).


دخال .[ دَخ ْ خا ] (ع ص ) آنکه بسیار در کارهای دیگران درآید. (یادداشت مؤلف ). که در کارها دخل و تصرف کند.
- دخال الاذن ؛ هزارپا. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). گوش خزک . گوش خز. گوش خیه .



کلمات دیگر: