کلمه جو
صفحه اصلی

اکرام


مترادف اکرام : احترام، احسان، اعزاز، اعظام، بزرگداشت، تکریم، گرامی داشت، مرحمت

متضاد اکرام : تحقیر

برابر پارسی : ارج نهادن، بُزرگ داشت، گرامی داشت، نواخت

فارسی به انگلیسی

honour, honour(ing)

honour(ing)


فارسی به عربی

إجلالٌ

فرهنگ اسم ها

اسم: اکرام (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: ekrām) (فارسی: اِکرام) (انگلیسی: ekram)
معنی: بزرگداشت، احترام کردن، گرامی داشتن، احسان، حرمت، از واژه های قرآنی

(تلفظ: ekrām) (عربی) بزرگداشت ، گرامی داشتن ، احترام‌کردن ، حرمت ، احسان ، از واژه‌های قرآنی.


مترادف و متضاد

احترام، احسان، اعزاز، اعظام، بزرگداشت، تکریم، گرامی‌داشت، مرحمت ≠ تحقیر


فرهنگ فارسی

بزرگ داشتن، گرامی داشتن، احترام کردن، بخشش کردن
۱ - ( مصدر ) بزرگداشتن گرامی داشتن احترام کردن . ۲ - احسان کردن . ۳ - ( اسم ) بزرگداشت حرمت . ۴ - احسان انعام . جمع : اکرامات.

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) بزرگ داشتن ، احترام کردن . ۲ - نیکی کردن . ۳ - (اِمص . ) بزرگداشت ، حرمت . ۴ - احسان ، نیکی . ج . اکرامات .

لغت نامه دهخدا

اکرام. [ اِ ] ( ع مص ) گرامی کردن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) ( مؤید الفضلاء ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). گرامی کردن و بزرگ داشتن. ( آنندراج ). گرامی داشتن. ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 18 ). بزرگ گرفتن. اعزاز. تکریم. تکرمه. ( یادداشت مؤلف ). || تنزیه کردن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). منزه داشتن خود ازگناهان. ( از اقرب الموارد ). || فرزندان کریم آوردن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || نواختن و بخشش کردن. ( آنندراج ). احسان کردن. ( فرهنگ فارسی دکترمعین ).
- اکرام خو ؛ آنکه خصلت بخشندگی دارد. بخشنده. کریم. ( فرهنگ فارسی معین ).
- اکرام ساز ؛ اکرام سازنده. صاحب کرم. نیکوکار. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| ( اِمص ) بزرگداشت. حرمت. ( فرهنگ فارسی معین ). حرمت و عزت و احترام. ( ناظم الاطباء ) : عبدوس به فرمان ما بر اثر وی [ آلتونتاش ] بیامد... و زیادت اکرام ما به وی رسانید. ( تاریخ بیهقی ).
در حشر مکرم کسی بود کاو
گشتست به اکرام او مکرم.
ناصرخسرو.
ملک این برمک را با چندان اعزاز و اکرام از بلخ بفرمود آمدن. ( تاریخ بخارا نرشخی ).
ملک در اکرام آن کافرنعمت غدار افراط نمود. ( کلیله و دمنه ). باز اگرچه وحشی و غریب است چون از او منفعت می تواند بود به اکرامی هرچه تمامتر او را بدست آرند. ( کلیله و دمنه ). فراط اکرام ملک بدو [ گاو ] این بطر راه داده است. ( کلیله و دمنه ). چون یک چندی به این بگذشت... در اکرام او بیفزود. ( کلیله و دمنه ).
قاضی رابه اکرام تمام بازگردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 389 ). او را به اکرام و احترام به هرات آوردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 343 ). چون بدانجایگاه رسیدم به اکرامی تمام تلقی کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 339 ).
منگر اندر ما مکن در ما نظر
اندر اکرام و سخای خود نگر.
مولوی.
... به اکرامم درآوردند. ( گلستان ).
که مرهم نهادم نه درخورد ریش
که درخورد انعام و اکرام خویش.
( بوستان ).
نه به زرق آمده ام تا به ملامت بروم
بندگی ورزم اگرعزت و اکرامم نیست.
سعدی.
|| احسان. انعام. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ) :
از سر اکرام و از بهر خدا
بیش از این ما را مکن از خود جدا.

اکرام . [ اِ ] (ع مص ) گرامی کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (مؤید الفضلاء) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گرامی کردن و بزرگ داشتن . (آنندراج ). گرامی داشتن . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 18). بزرگ گرفتن . اعزاز. تکریم . تکرمه . (یادداشت مؤلف ). || تنزیه کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). منزه داشتن خود ازگناهان . (از اقرب الموارد). || فرزندان کریم آوردن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || نواختن و بخشش کردن . (آنندراج ). احسان کردن . (فرهنگ فارسی دکترمعین ).
- اکرام خو ؛ آنکه خصلت بخشندگی دارد. بخشنده . کریم . (فرهنگ فارسی معین ).
- اکرام ساز ؛ اکرام سازنده . صاحب کرم . نیکوکار. (فرهنگ فارسی معین ).
|| (اِمص ) بزرگداشت . حرمت . (فرهنگ فارسی معین ). حرمت و عزت و احترام . (ناظم الاطباء) : عبدوس به فرمان ما بر اثر وی [ آلتونتاش ] بیامد... و زیادت اکرام ما به وی رسانید. (تاریخ بیهقی ).
در حشر مکرم کسی بود کاو
گشتست به اکرام او مکرم .

ناصرخسرو.


ملک این برمک را با چندان اعزاز و اکرام از بلخ بفرمود آمدن . (تاریخ بخارا نرشخی ).
ملک در اکرام آن کافرنعمت غدار افراط نمود. (کلیله و دمنه ). باز اگرچه وحشی و غریب است چون از او منفعت می تواند بود به اکرامی هرچه تمامتر او را بدست آرند. (کلیله و دمنه ). فراط اکرام ملک بدو [ گاو ] این بطر راه داده است . (کلیله و دمنه ). چون یک چندی به این بگذشت ... در اکرام او بیفزود. (کلیله و دمنه ).
قاضی رابه اکرام تمام بازگردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 389). او را به اکرام و احترام به هرات آوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 343). چون بدانجایگاه رسیدم به اکرامی تمام تلقی کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 339).
منگر اندر ما مکن در ما نظر
اندر اکرام و سخای خود نگر.

مولوی .


... به اکرامم درآوردند. (گلستان ).
که مرهم نهادم نه درخورد ریش
که درخورد انعام و اکرام خویش .

(بوستان ).


نه به زرق آمده ام تا به ملامت بروم
بندگی ورزم اگرعزت و اکرامم نیست .

سعدی .


|| احسان . انعام . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء) :
از سر اکرام و از بهر خدا
بیش از این ما را مکن از خود جدا.

مولوی .



فرهنگ عمید

۱. بزرگ داشتن، گرامی داشتن.
۲. احترام کردن.
۳. بخشش کردن.

دانشنامه عمومی

اکرام (به هلندی: Akkrum) یک سکونتگاه مسکونی در هلند است که در Boarnsterhim واقع شده است.
فهرست شهرهای هلند
اکرام c٫۳۳۰۰ نفر جمعیت دارد.

فرهنگ فارسی ساره

بزرگداشت، گرامی داشت، نواخت، ارج نهادن


پیشنهاد کاربران

گرامی داشتن. یعنی پذیرایی کردن و احترام گذاشتن به کسی بر اساس شایستگی اش به گونه ای که او احساس لذت کند از این که متناسب با ارزش خویش پذیرایی و مورد توجه قرار گرفته است.


کلمات دیگر: