کلمه جو
صفحه اصلی

کوش

فارسی به انگلیسی

try or endeavour, effort, trial

effort, trial


فرهنگ اسم ها

اسم: کوش (پسر) (فارسی)
معنی: کوشش و سعی

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) کوشش سعی : تا نکند دوست نظر ضایع است سعی من و جهد من و کوش من . ( نزاری قهستانی ) ۲ - ( فعل ) امر ( دوم شخص مفرد ) است از کوشیدن بکوش سعی کن . ۳ - ( اسم ) در ترکیب بمعنی کوشنده آید : سخت کوش .
مملکتی که در نزدیکی جیحون بود.

لغت نامه دهخدا

کوش. ( اِمص ) به معنی کوشش و سعی باشد. ( برهان ). سعی و جهد و کوشش. ( ناظم الاطباء ) :
آن همه کم شود چو کوش آمد
گرچه چون زهر بود نوش آمد.
سنائی ( مثنویها چ مدرس رضوی ص 284 ).
تا نکند دوست نظر ضایع است
سعی من و جهد من و کوش من.
نزاری قهستانی ( از آنندراج ).
|| ( فعل امر )امر به کوشش کردن و کوشیدن هم هست یعنی بکوش و سعی کن. ( برهان ). فعل امر ( دوم شخص مفرد ) است از کوشیدن.بکوش. سعی کن. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( نف ) کوشش و سعی کننده را نیز گویند که فاعل باشد. ( برهان ). کوشش کننده و سعی نماینده. ( ناظم الاطباء ). کوش ، ( کوشنده ) در ترکیب به معنی کوشنده آید. ( از فرهنگ فارسی معین ).
- بیهوده کوش ؛ آنکه کوشش بیهوده کند. آنکه از کوشش خود نتیجه نتواند گرفت.
- سخت کوش ؛ آنکه بسیار کوشش کند. آنکه سعی و جهد بلیغ داشته باشد.

کوش. [ ک َ / کُو ] ( اِ ) کفش و پاافزار. ( ناظم الاطباء ). صورتی از کفش. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
خاک کف پای رودکی نسزی تو
هم نشوی کوش او چه خایی برغست.
کسائی.
پل به کوش اندر بکفت و آبله شد کابلیج
از بسی غمها ببسته عمر گل پا را بپا .
عسجدی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 64 ).
پایم بکوفت تنگی کوش ای شهاب دین.
سوزنی.
در طلب رضای تو کوش و فام پاره شد...
سیدهاشمی ( از آنندراج ).

کوش. [ ک َ ] ( ع مص ) ترسیدن. ( از منتهی الارب ). ترسیدن و فزع کردن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || گاییدن. ( از منتهی الارب ). کاش جاریته ؛ گایید کنیزک خود را. ( ناظم الاطباء ).

کوش. ( ع اِ ) سر کیر بزرگ. کواشة کثمامة مثله. ( منتهی الارب ). حشفه بزرگ. ( ناظم الاطباء ).

کوش.( اِ ) نام روز چهارم است از ماههای فارسی. ( برهان ). نام روز چهارم از هر ماهی. ( ناظم الاطباء ). صحیح «گوش » است. ( حاشیه برهان چ معین ). و رجوع به گوش شود.

کوش. ( اِخ ) اول زاده حام که او همان نمرود است. ( قاموس کتاب مقدس ).

کوش. ( اِخ ) بلادی که بعضی از نسل کوش در آن ساکن بودند و در حبشه واقع بود. ( قاموس کتاب مقدس ). و رجوع به مدخل قبل ، قاموس کتاب مقدس و کوشان شود.

کوش. ( اِخ ) مملکتی که در نزدیکی جیحون بود. ( قاموس کتاب مقدس ). رجوع به کوشان شود.

کوش . (اِخ ) اول زاده ٔ حام که او همان نمرود است . (قاموس کتاب مقدس ).


کوش . (اِخ ) بلادی که بعضی از نسل کوش در آن ساکن بودند و در حبشه واقع بود. (قاموس کتاب مقدس ). و رجوع به مدخل قبل ، قاموس کتاب مقدس و کوشان شود.


کوش . (اِخ ) مملکتی که در نزدیکی جیحون بود. (قاموس کتاب مقدس ). رجوع به کوشان شود.


کوش . (اِمص ) به معنی کوشش و سعی باشد. (برهان ). سعی و جهد و کوشش . (ناظم الاطباء) :
آن همه کم شود چو کوش آمد
گرچه چون زهر بود نوش آمد.

سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 284).


تا نکند دوست نظر ضایع است
سعی من و جهد من و کوش من .

نزاری قهستانی (از آنندراج ).


|| (فعل امر)امر به کوشش کردن و کوشیدن هم هست یعنی بکوش و سعی کن . (برهان ). فعل امر (دوم شخص مفرد) است از کوشیدن .بکوش . سعی کن . (فرهنگ فارسی معین ). || (نف ) کوشش و سعی کننده را نیز گویند که فاعل باشد. (برهان ). کوشش کننده و سعی نماینده . (ناظم الاطباء). کوش ، (کوشنده ) در ترکیب به معنی کوشنده آید. (از فرهنگ فارسی معین ).
- بیهوده کوش ؛ آنکه کوشش بیهوده کند. آنکه از کوشش خود نتیجه نتواند گرفت .
- سخت کوش ؛ آنکه بسیار کوشش کند. آنکه سعی و جهد بلیغ داشته باشد.

کوش . (ع اِ) سر کیر بزرگ . کواشة کثمامة مثله . (منتهی الارب ). حشفه ٔ بزرگ . (ناظم الاطباء).


کوش . [ ک َ ] (ع مص ) ترسیدن . (از منتهی الارب ). ترسیدن و فزع کردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گاییدن . (از منتهی الارب ). کاش جاریته ؛ گایید کنیزک خود را. (ناظم الاطباء).


کوش . [ ک َ / کُو ] (اِ) کفش و پاافزار. (ناظم الاطباء). صورتی از کفش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خاک کف پای رودکی نسزی تو
هم نشوی کوش او چه خایی برغست .

کسائی .


پل به کوش اندر بکفت و آبله شد کابلیج
از بسی غمها ببسته عمر گل پا را بپا .

عسجدی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 64).


پایم بکوفت تنگی کوش ای شهاب دین .

سوزنی .


در طلب رضای تو کوش و فام پاره شد...

سیدهاشمی (از آنندراج ).



کوش .(اِ) نام روز چهارم است از ماههای فارسی . (برهان ). نام روز چهارم از هر ماهی . (ناظم الاطباء). صحیح «گوش » است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به گوش شود.


فرهنگ عمید

۱. = کوشیدن
۲. کوشش کننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): سخت کوش.
۳. (اسم مصدر ) [قدیمی] سعی، کوشش: اول ای جان دفع حرص موش کن / بعد از آن در جمع گندم کوش کن (مولوی: ۵۰ ).

دانشنامه عمومی

کوش (به ارمنی: Կոշ) یک سکونتگاه مسکونی در ارمنستان است که در استان آراگاتسوتن واقع شده است. در کیلومتری شمال آشتاراک، مرکز استان آراگاتسوتن واقع شده است.
فهرست شهرداری های ارمنستان
کوش ۲٬۸۰۴ نفر جمعیت دارد و در ارتفاع متر ( پا) بالاتر از سطح دریا قرار گرفته است.

کفش


دانشنامه آزاد فارسی

کوش (Cush)
در عهد عتیق، پسر بزرگ حام، برادر کنعان، و پدر نمرود. قوم کوش بدو منسوب است. کوش همچنین سرزمینی منتسب به اوست که گمان می رود بین مصر و نوبه بوده است، چنانکه امروزه برخی از مردمان ساکن حوالی شاخ افریقا خود را از بازماندگان کوش توراتی می دانند.

گویش مازنی

خارش


/koosh/ کفش – پای افزار & خارش

کفش – پای افزار


واژه نامه بختیاریکا

( کَوش ) کفش
( کَوش ) کوشا سُوار یک آبیدِن

پیشنهاد کاربران

کش، کوه
کوشانیان: سلسله ای از سلاطین افغانستان در دو طرف کوه های هندوکش
سرزمین کوش – تورات - سفر پیدایش 2 - 13: رود دوم جیحون است که از سرزمین کوش عبور می کند.
کوشکان: جوشقان - محلی در کوه

کُوش در گویش یزدی همان کَفش است

با سلام وخسته نباشید کوش روستا خوبی است گردشگر های محترم لطفا از روستای زیبا کوش هم دیدن کنید روستای کوش جاه هایی زیبای دارد مثل کوه چیل و صد زیبای ان و رودخانه های خوب و مردم مهمان نواز روستای کوش و شهرستان سرباز


کلمات دیگر: