کوش
فارسی به انگلیسی
effort, trial
فرهنگ اسم ها
معنی: کوشش و سعی
فرهنگ فارسی
مملکتی که در نزدیکی جیحون بود.
لغت نامه دهخدا
آن همه کم شود چو کوش آمد
گرچه چون زهر بود نوش آمد.
سعی من و جهد من و کوش من.
- بیهوده کوش ؛ آنکه کوشش بیهوده کند. آنکه از کوشش خود نتیجه نتواند گرفت.
- سخت کوش ؛ آنکه بسیار کوشش کند. آنکه سعی و جهد بلیغ داشته باشد.
کوش. [ ک َ / کُو ] ( اِ ) کفش و پاافزار. ( ناظم الاطباء ). صورتی از کفش. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
خاک کف پای رودکی نسزی تو
هم نشوی کوش او چه خایی برغست.
از بسی غمها ببسته عمر گل پا را بپا .
کوش. [ ک َ ] ( ع مص ) ترسیدن. ( از منتهی الارب ). ترسیدن و فزع کردن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || گاییدن. ( از منتهی الارب ). کاش جاریته ؛ گایید کنیزک خود را. ( ناظم الاطباء ).
کوش. ( ع اِ ) سر کیر بزرگ. کواشة کثمامة مثله. ( منتهی الارب ). حشفه بزرگ. ( ناظم الاطباء ).
کوش.( اِ ) نام روز چهارم است از ماههای فارسی. ( برهان ). نام روز چهارم از هر ماهی. ( ناظم الاطباء ). صحیح «گوش » است. ( حاشیه برهان چ معین ). و رجوع به گوش شود.
کوش. ( اِخ ) اول زاده حام که او همان نمرود است. ( قاموس کتاب مقدس ).
کوش. ( اِخ ) بلادی که بعضی از نسل کوش در آن ساکن بودند و در حبشه واقع بود. ( قاموس کتاب مقدس ). و رجوع به مدخل قبل ، قاموس کتاب مقدس و کوشان شود.
کوش. ( اِخ ) مملکتی که در نزدیکی جیحون بود. ( قاموس کتاب مقدس ). رجوع به کوشان شود.
کوش . (اِخ ) اول زاده ٔ حام که او همان نمرود است . (قاموس کتاب مقدس ).
کوش . (اِخ ) بلادی که بعضی از نسل کوش در آن ساکن بودند و در حبشه واقع بود. (قاموس کتاب مقدس ). و رجوع به مدخل قبل ، قاموس کتاب مقدس و کوشان شود.
کوش . (اِخ ) مملکتی که در نزدیکی جیحون بود. (قاموس کتاب مقدس ). رجوع به کوشان شود.
آن همه کم شود چو کوش آمد
گرچه چون زهر بود نوش آمد.
سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 284).
تا نکند دوست نظر ضایع است
سعی من و جهد من و کوش من .
نزاری قهستانی (از آنندراج ).
|| (فعل امر)امر به کوشش کردن و کوشیدن هم هست یعنی بکوش و سعی کن . (برهان ). فعل امر (دوم شخص مفرد) است از کوشیدن .بکوش . سعی کن . (فرهنگ فارسی معین ). || (نف ) کوشش و سعی کننده را نیز گویند که فاعل باشد. (برهان ). کوشش کننده و سعی نماینده . (ناظم الاطباء). کوش ، (کوشنده ) در ترکیب به معنی کوشنده آید. (از فرهنگ فارسی معین ).
- بیهوده کوش ؛ آنکه کوشش بیهوده کند. آنکه از کوشش خود نتیجه نتواند گرفت .
- سخت کوش ؛ آنکه بسیار کوشش کند. آنکه سعی و جهد بلیغ داشته باشد.
کوش . (ع اِ) سر کیر بزرگ . کواشة کثمامة مثله . (منتهی الارب ). حشفه ٔ بزرگ . (ناظم الاطباء).
کوش . [ ک َ ] (ع مص ) ترسیدن . (از منتهی الارب ). ترسیدن و فزع کردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گاییدن . (از منتهی الارب ). کاش جاریته ؛ گایید کنیزک خود را. (ناظم الاطباء).
خاک کف پای رودکی نسزی تو
هم نشوی کوش او چه خایی برغست .
کسائی .
پل به کوش اندر بکفت و آبله شد کابلیج
از بسی غمها ببسته عمر گل پا را بپا .
عسجدی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 64).
پایم بکوفت تنگی کوش ای شهاب دین .
سوزنی .
در طلب رضای تو کوش و فام پاره شد...
سیدهاشمی (از آنندراج ).
کوش .(اِ) نام روز چهارم است از ماههای فارسی . (برهان ). نام روز چهارم از هر ماهی . (ناظم الاطباء). صحیح «گوش » است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به گوش شود.
فرهنگ عمید
۲. کوشش کننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): سخت کوش.
۳. (اسم مصدر ) [قدیمی] سعی، کوشش: اول ای جان دفع حرص موش کن / بعد از آن در جمع گندم کوش کن (مولوی: ۵۰ ).
دانشنامه عمومی
فهرست شهرداری های ارمنستان
کوش ۲٬۸۰۴ نفر جمعیت دارد و در ارتفاع متر ( پا) بالاتر از سطح دریا قرار گرفته است.
این روستا در دهستان نسکند قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۸۲۳ نفر (۲۰۳خانوار) بوده است.
کفش
دانشنامه آزاد فارسی
در عهد عتیق، پسر بزرگ حام، برادر کنعان، و پدر نمرود. قوم کوش بدو منسوب است. کوش همچنین سرزمینی منتسب به اوست که گمان می رود بین مصر و نوبه بوده است، چنانکه امروزه برخی از مردمان ساکن حوالی شاخ افریقا خود را از بازماندگان کوش توراتی می دانند.
گویش مازنی
خارش
کفش – پای افزار
واژه نامه بختیاریکا
( کَوش ) کوشا سُوار یک آبیدِن
پیشنهاد کاربران
کوشانیان: سلسله ای از سلاطین افغانستان در دو طرف کوه های هندوکش
سرزمین کوش – تورات - سفر پیدایش 2 - 13: رود دوم جیحون است که از سرزمین کوش عبور می کند.
کوشکان: جوشقان - محلی در کوه