کلمه جو
صفحه اصلی

نگاه


مترادف نگاه : تماشا، توجه، دید، دیدار، رویت، عنایت، مشاهده، نظاره، نظر، نگرش

فارسی به انگلیسی

look


look, dekko, eye, regard, view, gander

eye, look, regard, view


فارسی به عربی

اعتبار , لمحة , نظرة

فرهنگ اسم ها

اسم: نگاه (دختر) (فارسی) (تلفظ: negāh) (فارسی: نِگاه) (انگلیسی: negah)
معنی: نظر، دید، تماشا، عمل نگریستن، چشم، ( به صورت شبه جمله ) ( در گفتگو ) نگاه کنید، نگاه کن

(تلفظ: negāh) عمل نگریستن ، دید ، نظر ؛ چشم ؛ (به صورت شبه جمله) (در گفتگو) نگاه کنید ، نگاه کن.


مترادف و متضاد

تماشا، توجه، دید، دیدار، رویت، عنایت، مشاهده، نظاره، نظر، نگرش


regard (اسم)
توجه، نظر، سلام، مراعات، بابت، ملاحظه، درود، احترام، نگاه، رعایت، باره

look (اسم)
نظر، ظاهر، قیافه، نگاه

glance (اسم)
نگاه مختصر، مرور، نگاه، برانداز، نظر اجمالی، لمحه، اشاره یا نگاه مختصر، اشاره کردن و رد شدن برق زدن

gander (اسم)
نظر، مرد متاهل، نگاه، غاز نر، ادم نادان

kenning (اسم)
معرفت، نگاه، نوعی استعاره، دانش، قدرت بینایی

فرهنگ فارسی

دید، نظر، توجه، دیدن، نگریستن
( اسم ) ۱ - نظر دید دیدار . ۲ - توجه عنایت .

فرهنگ معین

(نِ ) [ په . ] (اِ. ) نظر، دید.

لغت نامه دهخدا

نگاه. [ ن ِ ] ( اِ ) نظر. دید. دیدار. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). نگریست. مشاهده. ملاحظه. ( ناظم الاطباء ). نظاره. نظره. نگه. اسم است از نگریستن مانند نگرش. ( یادداشت مؤلف ) :
کشیده رده ایستاده سپاه
به روی سپهدارشان بد نگاه.
فردوسی.
بتی که چشم من از هر نگاه چهره او
نگارخانه شد ارچه پدید نیست نگار.
فرخی.
رای و اندیشه بدو کرد و بدو داشت نگاه
زآنکه دانست که رائی است مراو را محکم.
فرخی.
کی دلت تاب نگاهی دارد
آفت آینه ها آمده ای.
خاقانی.
ای آفتاب روشن و ای سایه همای
ما را نگاهی از تو تمام است اگر کنی.
سعدی.
کز این زمره خلق در بارگاه
نمی باشدت جز در اینان نگاه.
سعدی.
هجوم شوق تماشا و تیغ شرم ببین
که دامنش ز نگاه چکیده لبریز است.
عرفی ( از آنندراج ).
دیوانه زنجیر نگاه تو نگشته ست
دیوانه که دارند به زنجیر نگاهش.
ظهوری ( از آنندراج ).
بر شعله نگاه نکردیم جان سپند
دل سوخت بر تحمل ما اضطراب ما.
ظهوری ( از آنندراج ).
می نخورده ست غالباً هرگز
آنکه گفته ست می نگاهش را.
ظهوری ( از آنندراج ).
نیم کش کرد چنان تیغ نگاهی که ز بیم
شوق دست نظر از دامن پاکش برداشت.
طالب ( از آنندراج ).
هر سینه ای که پاک شد از خار آرزو
میدان تیغبازی برق نگاه اوست.
صائب ( از آنندراج ).
آهو نتواند ز سر تیر تو جستن
دل چون جهد از تیر نگاهی که تو داری.
صائب ( از آنندراج ).
جز چشم سیاهش که فرنگی است نگاهش
در دیده که دیده ست که بتخانه زند موج.
صائب ( از آنندراج ).
به هر سو پیش پیشم می دود گرد تمنایت
چو طومار نگاهم غیر حیرت نیست عنوانی.
بیدل ( از آنندراج ).
بالیده سنبل شوق از پیچ و تاب آهم
بوی بهار حیرت دارد گل نگاهم.
بیدل ( از آنندراج ).
چنان به دیدن رخساره تو مشتاقم
که نامه را به حریر نگاه می پیچم.
شوکت ( از آنندراج ).
یاد زنار نگاهی کردم
اشک تسبیح سلیمانی بود.
سراج المحققین ( از آنندراج ).

نگاه . [ ن ِ ] (اِ) نظر. دید. دیدار. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). نگریست . مشاهده . ملاحظه . (ناظم الاطباء). نظاره . نظره . نگه . اسم است از نگریستن مانند نگرش . (یادداشت مؤلف ) :
کشیده رده ایستاده سپاه
به روی سپهدارشان بد نگاه .

فردوسی .


بتی که چشم من از هر نگاه چهره ٔ او
نگارخانه شد ارچه پدید نیست نگار.

فرخی .


رای و اندیشه بدو کرد و بدو داشت نگاه
زآنکه دانست که رائی است مراو را محکم .

فرخی .


کی دلت تاب نگاهی دارد
آفت آینه ها آمده ای .

خاقانی .


ای آفتاب روشن و ای سایه ٔ همای
ما را نگاهی از تو تمام است اگر کنی .

سعدی .


کز این زمره ٔ خلق در بارگاه
نمی باشدت جز در اینان نگاه .

سعدی .


هجوم شوق تماشا و تیغ شرم ببین
که دامنش ز نگاه چکیده لبریز است .

عرفی (از آنندراج ).


دیوانه ٔ زنجیر نگاه تو نگشته ست
دیوانه که دارند به زنجیر نگاهش .

ظهوری (از آنندراج ).


بر شعله ٔ نگاه نکردیم جان سپند
دل سوخت بر تحمل ما اضطراب ما.

ظهوری (از آنندراج ).


می نخورده ست غالباً هرگز
آنکه گفته ست می نگاهش را.

ظهوری (از آنندراج ).


نیم کش کرد چنان تیغ نگاهی که ز بیم
شوق دست نظر از دامن پاکش برداشت .

طالب (از آنندراج ).


هر سینه ای که پاک شد از خار آرزو
میدان تیغبازی برق نگاه اوست .

صائب (از آنندراج ).


آهو نتواند ز سر تیر تو جستن
دل چون جهد از تیر نگاهی که تو داری .

صائب (از آنندراج ).


جز چشم سیاهش که فرنگی است نگاهش
در دیده که دیده ست که بتخانه زند موج .

صائب (از آنندراج ).


به هر سو پیش پیشم می دود گرد تمنایت
چو طومار نگاهم غیر حیرت نیست عنوانی .

بیدل (از آنندراج ).


بالیده سنبل شوق از پیچ و تاب آهم
بوی بهار حیرت دارد گل نگاهم .

بیدل (از آنندراج ).


چنان به دیدن رخساره ٔ تو مشتاقم
که نامه را به حریر نگاه می پیچم .

شوکت (از آنندراج ).


یاد زنار نگاهی کردم
اشک تسبیح سلیمانی بود.

سراج المحققین (از آنندراج ).


|| توجه . عنایت . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نگاه کردن شود. || حراست . پاسبانی . حفاظت . نگهبانی . (ناظم الاطباء). رجوع به نگاه داری و نگاه داشتن شود.

فرهنگ عمید

۱. دید، نظر.
۲. (اسم ) چشم.
۳. (شبه جمله ) [عامیانه] توجه کنید، توجه کن.
* نگاه داشتن: (مصدر متعدی )
۱. نگاهداری کردن.
۲. متوقف ساختن، ایست دادن.
* نگاه کردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی ) دیدن، نگریستن.

۱. دید؛ نظر.
۲. (اسم) چشم.
۳. (شبه ‌جمله) [عامیانه] توجه کنید؛ توجه کن.
⟨ نگاه ‌داشتن: (مصدر متعدی)
۱. نگاهداری‌ کردن.
۲. متوقف‌ ساختن؛ ایست‌ دادن.
⟨ نگاه‌ کردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) دیدن؛ نگریستن.


دانشنامه عمومی

نگاه (فیلم ۱۹۸۷). نگاه (به هندی: Nazrana) یا بصیرت فیلمی محصول سال ۱۹۸۷ و به کارگردانی راوی تاندون است. در این فیلم بازیگرانی همچون راجش خانا، سری دوی، اسمیتا پاتیل، دالیپ تاهیل، افتخار ایفای نقش کرده اند.
۲۷ ژانویه ۱۹۸۷ (۱۹۸۷-01-۲۷)

واژه نامه بختیاریکا

سِیل

جدول کلمات

دید

پیشنهاد کاربران

یکی از 97 اصطلاح موسیقی ایرانی ( پورمندان )

نگاه :
دکتر کزازی در مورد واژه ی نگاه می نویسد : ( ( نگاه در پهلوی در ریخت نگاس nigās به کار می رفته است ؛ ستاگ واژه گاه است که در "آگاه " نیز دیده می شود . "ن " ، در آن ، پیشاوندی است که فرود را نشان می دهد . در بیت زیر نگاه کردن کنایه ای است فعلی از گونه ی ایما از پرداختن و توجه کردن . ) )
پرستنده باشیّ و جوینده راه؛
به ژرفی؛ به فرمانْش کردن نگاه. )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 179 )



نگریستند

واژه ای ایرانی
پارسی. . . . نگاه
کردی. . . . . awirآویر. . دیتن. . . بینر


کلمات دیگر: