کلمه جو
صفحه اصلی

حلبه

فرهنگ فارسی

شنبلیله
( اسم ) شنبلیله
سیاهی صرف و محض

فرهنگ معین

(حَ بَ یا بِ ) [ ع . حلبة ] ۱ - (اِمص . ) مسابقة اسب دوانی . ۲ - (اِ. ) اسبان مسابقه .

لغت نامه دهخدا

حلبة. [ ح َ ب َ ] (ع اِ) گروه اسبان رهان . (منتهی الارب ). || اسبان که فراهم گیرند مسابقت را. (مهذب الاسماء). اسبان که بجهت دوانیدن جمع کنند از هر جا در یک اصطبل . (منتهی الارب ). || مجازاً، به معنی میدان . (یادداشت مرحوم دهخدا). || مردم که برای یاری آینداز هر سوی . ج ، حلائب و حلبات . (منتهی الارب ). || یکی حَلب . یکبار دوشیدن . (از اقرب الموارد).


حلبة. [ ح َ ل َ ب َ ] (ع اِ) ج ِ حالب . مردان دوشنده . (منتهی الارب ). رجوع به حالب شود.


حلبة. [ ح ُ ب َ ] (ع اِ) سیاهی صرف و محض . (ناظم الاطباء). || درخت عرفج . || درخت قتاد که مثل سوزن خار دارد. || شنبلید. (منتهی الارب ). شنبلیله .


حلبة. [ ح ُ ل ُ ب َ ] (ع اِ) شنبلید. (منتهی الارب ). شملید. (نصاب ). حلبه بپارسی شمبلید، گرم و خشک است در دوم سینه نرم دارد و سرفه را دفع کند و ضیق نفس را سودمند آید و باه برانگیزاند و چون ده مثقال از او بکوبند و بپزند و به آبی که دو مثقال بوره ارمنی در او حل کرده باشند سرشته طلا کنند، صلابت سپرزرا ببرد و چون در طبخش نشینند حیض بگشاید و درد رحم را زایل گرداند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به حُلبَة شود. || نوعی از طعام لزجه که از دانه ٔ شنبلید و خرما یا دیگر دانه ها پزند. (منتهی الارب ).


( حلبة ) حلبة. [ ح َ ب َ ] ( ع اِ ) گروه اسبان رهان. ( منتهی الارب ). || اسبان که فراهم گیرند مسابقت را. ( مهذب الاسماء ). اسبان که بجهت دوانیدن جمع کنند از هر جا در یک اصطبل. ( منتهی الارب ). || مجازاً، به معنی میدان. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || مردم که برای یاری آینداز هر سوی. ج ، حلائب و حلبات. ( منتهی الارب ). || یکی حَلب. یکبار دوشیدن. ( از اقرب الموارد ).

حلبة. [ ح َ ل َ ب َ ] ( ع اِ ) ج ِ حالب. مردان دوشنده. ( منتهی الارب ). رجوع به حالب شود.

حلبة. [ ح ُ ب َ ] ( ع اِ ) سیاهی صرف و محض. ( ناظم الاطباء ). || درخت عرفج. || درخت قتاد که مثل سوزن خار دارد. || شنبلید. ( منتهی الارب ). شنبلیله.

حلبة. [ ح ُ ل ُ ب َ ] ( ع اِ ) شنبلید. ( منتهی الارب ). شملید. ( نصاب ). حلبه بپارسی شمبلید، گرم و خشک است در دوم سینه نرم دارد و سرفه را دفع کند و ضیق نفس را سودمند آید و باه برانگیزاند و چون ده مثقال از او بکوبند و بپزند و به آبی که دو مثقال بوره ارمنی در او حل کرده باشند سرشته طلا کنند، صلابت سپرزرا ببرد و چون در طبخش نشینند حیض بگشاید و درد رحم را زایل گرداند. ( تحفه حکیم مؤمن ). رجوع به حُلبَة شود. || نوعی از طعام لزجه که از دانه شنبلید و خرما یا دیگر دانه ها پزند. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

گروه اسبان که در مسابقۀ اسب دوانی شرکت کنند، اسب هایی که برای شرکت در اسب دوانی از هر جا بیاورند و آماده کنند.
= شنبلیله

گروه اسبان که در مسابقۀ اسب‌دوانی شرکت کنند؛ اسب‌هایی که برای شرکت در اسب‌دوانی از هر‌جا بیاورند و آماده کنند.


شنبلیله#NAME?


پیشنهاد کاربران

شنبلیله


کلمات دیگر: