کلمه جو
صفحه اصلی

زنجی

عربی به فارسی

زنگي , سياه , کاکا , سياه پوست


فرهنگ معین

(زَ نْ ) (ص نسب . ) نک زنگی .

لغت نامه دهخدا

زنجی. [ زِ جی ی ] ( ع اِ ) واحد زنج. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). یک نفر زنگی. زَنجی. زنگی. ازاهالی زنگ. ( از ناظم الاطباء ). منسوب به زنگ. از اهل زنگ. یک تن از مردم زنج. از مردم زنج. از مردم زنگبار. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به زنگی شود.

گویش مازنی

/zenji/ سیب زمینی بزرگ و سالم

سیب زمینی بزرگ و سالم



کلمات دیگر: