کلمه جو
صفحه اصلی

سالخداه

فرهنگ معین

(خُ ) (ص مر. ) = سال خدا: ۱ - دارای شرف . ۲ - نیکبخت .

لغت نامه دهخدا

سالخداه. [ خ ُ ] ( اِ مرکب ) او اندر تحویل سال عالم آن کوکب است که بطالع باشد یا بوتدی از اوتادش و با شهادت اندر جای خویش. پس اگر به وتدها چیزی نباشد بمایل وتد. وگر نیز نباشد آن بود که از طالع و خداوندش ساقط نیست و نزدیک هندوان آن کوکب است که نوبت او راست بولاء خداوندان روزها، هر کوکبی را سالی. و عملهاء ایشان اندر آن دراز است . ( التفهیم ابوریحان ص 518 ).

سالخداه.[ خ ُ ] ( ص مرکب ) نیک بخت. سعادتمند و بختیار و به اصطلاح نجوم ، دارای شرف و خداوند شرف. ( ناظم الاطباء ).

سالخداه . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) او اندر تحویل سال عالم آن کوکب است که بطالع باشد یا بوتدی از اوتادش و با شهادت اندر جای خویش . پس اگر به وتدها چیزی نباشد بمایل وتد. وگر نیز نباشد آن بود که از طالع و خداوندش ساقط نیست و نزدیک هندوان آن کوکب است که نوبت او راست بولاء خداوندان روزها، هر کوکبی را سالی . و عملهاء ایشان اندر آن دراز است . (التفهیم ابوریحان ص 518).


سالخداه .[ خ ُ ] (ص مرکب ) نیک بخت . سعادتمند و بختیار و به اصطلاح نجوم ، دارای شرف و خداوند شرف . (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: