گلو باز بریدن . قطع کردن و بریدن گلو بسمل کردن . جدا کردن سر از بدن .
گلو بریدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گلو بریدن. [ گ ُ / گ َ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) گلو بازبریدن. قطع کردن و بریدن گلو. بسمل کردن. جدا کردن سر از بدن. سر بریدن. تعییق. ذبح : تذکیه ؛ گلو بریدن گوسپند و جز آن. ( منتهی الارب ) :
به نشکرده ببرید زن راگلو
تفو بر چنان ناشکیبا تفو.
به تیز دشنه آزادگی گلوی سؤال.
به نشکرده ببرید زن راگلو
تفو بر چنان ناشکیبا تفو.
ابوشکور.
ابوالمظفر شاه چغانیان که بریدبه تیز دشنه آزادگی گلوی سؤال.
منجیک.
کلمات دیگر: